
کتاب زندانی قلعه هفت حصار
نویسنده: حسین فتاحی
انتشارات سوره مهر
بریده کتاب:
کمکم زمین شوره زار و سفید رنگ به بیابانی به رنگ گندم و پشم شتر تبدیل شد. بو علی فهمید که از کویر نمک گذشته است؛ اما باز هم نمی دانست که آیا راه را درست می رود یا نه؟ چشمانش سرخ شده بود و می سوخت. لب هایش مثل انجیر خشک، چروکیده و ترک ترک شده بود. مشک آبی که کنار زین اسب آویخته بود، از لب های خشک او خشکیده تر بود.
بوعلی به فکر فرو رفت؛ به این سال ها که بر او گذشته بود؛ به کودکیش که همیشه باعث حسد دیگران می شد؛ و به جوانیش که کینه بعضی را برانگیخته بود، فکر کرد. به آن لحظه هایی فکر کرد که همه با انگشت او را نشان می دادند و در سرتاسر شهرش او را می شناختند؛ به این لحظه ها که تنها و سرگشته پیش می رفت. بوعلی در دل گفت: چه دنیای عجیبی! آیا خداوند می خواهد مرا امتحان کند؟!
مرتبط با کتاب زندانی قلعه هفت حصار
بیشتر بخوانیم…
در جستجوی ثریا: داستان یک نابغه بی نظیر ایرانی خواندنی ست.
بیشتر بشناسیم…
از ابوعلی سینا