کتاب همرنگ خدا : خاطرات سردار شهید موسی درویشی نخل ابراهیمی

کتاب همرنگ خدا

نویسنده: سعید عاکف

انتشارات ملک اعظم

بریده کتاب:

با آن سن و سال کمش، وقتی می رفت روی ماذنه مسجد، یا روی پشت بام می ایستاد و دست پهلوی گوشش می گذاشت و صوت اذانش بلند می شد، امواج صدایش پهلو می زد به امواج دریایی که دور تا دور جزیره ما را احاطه کرده بود. قرآن خواندنش هم همین بود. طمانینه اش توی نماز هم تماشایی بود، مخصوصا وقتی سعی می‌ کرد کلمات را شمرده شمرده و با حواس جمع بخواند، احساس می کردی دارد با کسی حرف می‌ زند، با کسی که دوستش دارد و گویی او هم موسی را دوست داشت.

بریده کتاب(۲):

آقا موسی کار این مدرسه را از تربیت خودش و باطن خودش شروع کرد و کم کم پای این تربیت را به محدوده همسایه ها و کارگران معدن، و کم کم به کل جزیره، و بعدها به کل هرمزگان کشاند. ص ۲۴

بریده کتاب(۳):

آقا موسی یک سلاح داشت که از معنویت و ایمانش ریشه گرفته بود و در تمام عمرش، حتی برای یک روز ندیدم این سلاح از او جدا شود، منطق. ولی با همان سلاح آمد توی میدان.
ص ۲۶

بریده کتاب(۴):

روزهای اول چیز زیادی راجع به او نمی‌ دانستم، اما بعدها از طریق دوست و آشنایش فهمیدم این آدم از بچگی نه این که ادای اذان گفتن را در می‌ آورده یا تمرین می کرده، بلکه موذن بوده. فهمیدم بین آن همه خرافه و خرافه پرست، این آدم دلش به نماز آرام می‌ شده. فهمیدم این آدم از همان ده دوازده سالگی، عبای کوچکی روی دوشش می‌ انداخته و می‌ رفته روی منبر و با کمک کتاب مقتل، مصائب حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه را می‌ خوانده. فهمیدم این آدم به خاطر دین خدا و به خاطر حفظ ارزش های الهی، اذیت و آزار شده، کتک خورده، تحریم شده و هزار و یک بلا سرش درآمده و در یک جمله بگویم، فهمیدم این آدم اهل خودسازی بوده است. ص ۶۵

بریده کتاب(۵):

محمد مهدی، شهیدم، حاصل آن لقمه های طیب و طاهری بود که در آن ایام، خانه برادرم موسی درویشی می خوردم. غیر از این، روح اخلاص آقا موسی هم در این تاثیر داشت که خدای متعال فرزندی به من عطا فرماید که از جنس بسیاری از آقازاده ها نباشد، و آزاده و باایمان باشد‌؛ از جنس همان درویشی که همیشه درباره اش گفته ام‌‌؛ از آب و خاک دیگر و کوه و دیار دیگری بود.ص۹۴

بریده کتاب(۶):

بگویم مغناطیس، بگویم جاذبه، بگویم از خود بیخودی، بگویم نیروی معنوی، نمی دانم اسمش را چه بگذارم. هر چه که بود، همه را سهیم می‌ کرد‌. رود عظیم اخلاص این مرد، او را به دریای پرهیبت و بی انتهایی وصل کرده بود که هر که دور و برش می آمد، به قدر همت خودش از آن رود و از آن دریا سهم می برد.
ص ۹۵

بریده کتاب(۷):

چه بگویم از درویشی؟ چه بگویم؟! موسس او بود، بانی او بود، پادو هم او بود‌؛ می جوشید، می دوید، می خروشید‌‌‌، شب ها نوعا نمی خوابید‌. نه خودش، مادرش هم همین بود، همسرش هم، خواهرش هم، و خیلی از اقوامش همین جوش و خروش را داشتند. علمدار، موسی درویشی بود و اینها هر کدام از آن دریای اخلاص سهمی برده بودند. چه کلمه ای را بگویم که همه اینهایی را که تا حالا گفته ام داشته باشد و آن کلمه فوق همه اینها باشد؟
عشق‌؛ بله، عشق.
ص ۱۰۰ و ۱۰۱

مرتبط با کتاب همرنگ خدا

بیشتر بخوانیم…

کتاب راز قلعه حمود : خاطرات شهید روحانی مدافع حرم ؛ سیداصغر فاطمی تبار

بیشتر ببینیم…

قهرمان کیست؟

 

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *