کتاب عملیات احیا : روایت صعود یک مجموعه دانش‌بنیان به قله دانش و فناوری الکتروموتور

عملیات احیا

کتاب عملیات احیا

نویسنده: محمد حکم آبادی

ناشر: راه یار

بریده 1

من یک خانه ۳۰ متری به ۳۸۰ دلار اجاره کردم. روز بعد رفتم دانشگاه. دانشجوهای چشم بادامی کره ای که فهمیدند من ایرانی هستم، دستشان را شبیه بدن سازها بالا آوردند و با اشاره به بازوهایشان یک چیزهایی به هم بافتند که من فقط «ایران»ش را فهمیدم. کم کم به زور مترجم فهمیدم ایران را یک کشور مستقل و قدرتمند می دانند، برعکس تایوان که طلبکارانه نگاهشان می کردند. همان ماه اول، قبض برق و گاز خانه برایم خاطره شد. مردم کره توی خانه و مغازه کاپشن می پوشیدند؛ ولی من فکر کردم ایران است و سیستم حرارتی خانه همیشه روشن بود.

قبض ۳۶۰ دلاری را که پرداخت کردم، همه لباس گرم پوشیدیم. از آن به بعد دوش گرفتنم از ترس پول برق چهار دقیقه هم طول نمی‌ کشید! بگذریم از ماهی ۵۰ دلار مالیات حقوق ۶۰۰ دلاری ام و پول بطری های آب و خرج خرید یک قاچ هندوانه. برخلاف ایران، در دانشگاه خبری از بروکراسی اداری نبود. اساتید دانشگاه برایم اسطوره بودند؛ ولی چند وقتی که پای درسشان حاضر شدم، فهمیدم به قول معروف: «مرغ همسایه غاز است.» ص ۱۳۱

بریده 2

_ جناب محرابیان، ورق سیلیکون هایی که برای این موتورها لازم داریم توی گمرک گیر کرده. ترخیص نمی شه جناب وزیر. _ گیر حقوقی داره؟ _ نه درگیر بروکراسی اداری شده. _ می گم آقای روغنی با شما تماس بگیره و مشکل رو حل کنه. به دو دقیقه نرسید که آقای روغنی زنگ زد. گوشی را که جواب دادم، از یک طرف صدای بی سیم می آمد، از یک سمت صدای زنگ تلفن و از آن ور صدای صحبت چند نفر. موضوع را که به آقای روغنی گفتم، همان جا تماس گرفت با گمرک. از این مسئول به آن مسئول زنگ زد و من هم پشت خط بودم. انگار زمان جنگ است و آقای روغنی در ستاد فرماندهی جنگ نشسته. توی همان تماس مشکل ما را حل کرد. از آن به بعد هم گاهی خودش زنگ می زد و می پرسید: «مشکلی توی پروژه نیست؟» بعداً راجع به آقای روغنی پرس و جو کردم، هم آزاده بود و هم جانباز. فهمیدم جنگش هنوز تمام نشده. ص ۱۴۱

بریده 3

تعمیر اساسی تمام شد و موتور را بستیم. کارشناس تست نیروگاه آمد: «دفعه قبل که روس ها موتور رو تعمیر اساسی کردن، موتور بعد از چهار بار تست به بازه قابل قبول رسید. میزان ارتعاشش ۲/۴ بود. بعد از اصرار ما، برای پانزدهمین بار روی موتور کارکردن، ارتعاش رو آوردن روی ۱/۹. هم روس ها با این عدد حال کردند، و هم ما خوشحال بودیم. حالا به نظرت ما چند بار باید کار شما رو تست کنیم؟ فکر می کنی ارتعاشتون چقدره؟» موتور شروع کرد به چرخیدن. چند دقیقه ای گذشت، هیچ مشکلی نداشت. مسئول تست گفت: «تا حالا سابقه نداشته موتوری توی تست اول تایید بشه!» و کارشناس دیگر داشت دستگاه تست را بررسی می کرد. به دستگاه تست شک کرده بود؛ ولی مشکلی پیدا نکرد. همه چیز درست بود. میزان ارتعاش ما ۱/۱ بود، عددی که می گفتند تا الان سابقه نداشته. کارشناس روسی ساکت بالای دستگاه تست ایستاده بود و پلک نمی زد. مهندس های ایرانی هم خوشحال بودند و «ای والله» و «دمت گرم» می گفتند. ص ۱۸۴

بریده 4

بعد چند ماه دوندگی، مجبور شدم به تعداد ی از بچه ها بگم آخر ماه تسویه کنن و دیگه نیان. دستم به جایی بند نبود. یه روز صبح، توی مشهد، با یکی از مسئولان کشت و صنعت جلسه داشتم. گفت به این سرعت کاری نمی شه کرد. دلم گرفت. رفتم حرم امام رضا(ع) ایستاده روبروی پنجره فولاد، توی دلم گفتم سخته یه کارگر بعد چند سال سابقه، شب دست خالی برگرده خونه و بگه بیکار شدم. آقا، دستگیر این بچه ها باش. توی مسیر برگشت، گوشیم زنگ خورد. آقایی از بردسکن گفت توی موقوفه های حضرت رضا(ع) کلزا کاشتیم و نمی خوایم به دلال بفروشیم.

شنیدم شما توی خراسان کارخونه روغن کشی دارین. ۲۶۰ تن دانه روغنی به لطف حضرت رضا(ع) رسید و به برکتش کارخونه تا همین دیروز که من خبر دارم، بدون دونه روغنی نمونده. وقتی به امید خدا دست از تلاش برنداریم، خدا ناامیدمون نمی کنه. سال ۱۳۹۱، مدیر عامل پنبه و دانه های روغنی خراسان بودم. ماه های اول کارگرها بیکار بودن و چرخ کارخانه نمی چرخید. در به در دنبال دونه روغنی می گشتیم، اما نبود که نبود. یه روز می گفتن کشتی اوکراینی توی راهه و یه روز می گفتن کشتی ونزوئلایی پر از کنجد توی بندر عباس پهلو گرفته؛ ولی هیچ خبری نبود.

هر چی دنبال دونه می دویدم، انگار دورتر می شدم. یه مدت پیگیر تبادل پسته با سویای اوکراین بودم؛ ولی اون هم نشد. با کشاورزهای بزرگ نیشابور جلسه گذاشتیم و گفتم خرید دونه روغنی از طرف ما تضمینه؛ حتی پیش خرید هم می کنیم به شرطی که شما دونه روغنی بکارین. ولی قبول نکردن. گفتم حداقل یه سال برای احیای زمین دونه روغنی بکارین. کشاورزها زیر بار عوض کردن محصولی که چند سال می کاشتن، نرفتن. به هر جا امید داشتم رو زدم. از رئیس اتاق بازرگانی خراسان تا جهاد کشاورزی؛ ولی دونه روغنی نبود که نبود. می گفتن دونه روغنی هم تحریمه! ص ۹۲

بیشتر بخوانیم… 

آرزوهای دست ساز : ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در قالب رمانی جذاب

بیشتر ببینیم..

شکار از راه دور

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *