![عکس نوشته هنری, جستجوگران شمشیر عدالت](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/11/eyyey-compressor.jpg)
عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان
![](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/10/Negar_21062019_115257-compressor.jpg)
ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!
![](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/10/Negar_24062019_181912-compressor.jpg)
مرد زیبایی ها را نمی دید او فقط تشنه ی قدرت بود.
![](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/11/Negar_17062019_022009-compressor.jpg)
انگار زمین زیر پایشان، برصفحه ای نقاشی شده بود.
بیشتر ببینیم: عکس نوشته های جذابی از کتاب پسران دوزخ فرزندان قابیل
![](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/11/Negar_25062019_132541-compressor.jpg)
من اهریمن هستم، تو در جستجوی من بودی و من آمدم.
![](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/11/Negar_25062019_142816-compressor.jpg)
از زندگی لذت ببر.
![](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/11/Negar_25062019_172445-compressor.jpg)
با لذت به صدای موج ها گوش می داد.
![](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/11/Negar_25062019_182555-compressor.jpg)
از زندگی لذت ببر.
![ترس,عکس نوشته](http://namaktab.ir/wp-content/uploads/2019/11/Negar_25062019_200601-compressor.jpg)
ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!
بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:
بریده ۱:
مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند .
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده !
پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!
بریده ۲:
جی جی تو که ترسو نبودی !
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته .
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود .
جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم !
دیگر نگران چیزی نباشید .
برویم .
بریده ۳:
آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم .
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد .
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد .
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست .
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود .
از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .
از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت .