نقد کتاب زندگی دومت زمانی آغاز می‌شود که می‌فهمی فقط یک زندگی داری

نقد کتاب: زندگی دومت زمانی آغاز می شود که بدانی یک زندگی بیشتر نداری

نویسنده کتاب: رافائل ژیوردانو

نام مترجم: معصومه خطیبی بایگی

ناشر: پارسه

 

یک کتاب با محتوای روانشناسی که در قالب رمان نوشته شده است. پس در نگاه اول، هم جذاب به نظر می‌ رسد ‌و هم کاربردی. مخصوصا زمانی که کتاب را شروع می کنی و می بینی نثر روان و گیرایی هم دارد.

شخصیت اصلی، زنی است خسته از تمام پیچ و تاب های زندگی، و ناموفق در عرصه همسری و مادری. او در اوج افسردگی و احساس پوچی، طی جریاناتی، با مردی آشنا می ‌شود که یک روانشناسِ روزمره ‌شناس است، یعنی کمک می ‌کند آدم ‌ها از روزمر‌گی دربیایند. به مرور که با مرد صحبت می کند، حس می کند که این، همان راه نجات است. جناب روانشناس هم به او امیدواری می دهد که همه چیز درست می شود. زن به کمک اصولی که از روانشناس یاد می گیرد و در زندگی پیاده می‌کند، گام به گام مشکلاتش حل شده و شکست ‌هایش تبدیل به موفقیت می گردد.

تا اینجای کار تقریبا همه چیز خوب است، منتها با یک تبصره: همه چیز خوب است اما فقط در دنیای داستان!

چرا؟ آیا اصولی که مطرح می شود مشکلی دارد؟ خیر، اتفاقا گام های مطرح شده بسیار درست و اثرگذار هستند و تقریبا هر کسی با عمل به آن ها، پیشرفت هایی را در زندگی خود احساس می کند.

پس پاشنه آشیل کتاب کجاست؟

اول) زن هم‌زمان، هم با مرد روانشناس بسیار صمیمی و پرمحبت رفتار می کند و هم در رابطه با همسرش به شدت اثرگذار و مهربان می شود. نفی ین مسأله آنقدر فطری است که اساسا نیازی به استدلال ندارد. واقعا در یک قلب، دو نفر نمی گنجند!

البته خیلی ها هستند که ظاهراً با مردها و زن های بسیاری صمیمی اند و زندگی خانوادگی خوبی هم دارند، اما در حد همان «ظاهرا». چرا که وقتی محدوده محبت، از همسر رد شد، دیگر برنمی‌گردد! حتی با دنیایی از توجیه و بهانه.

شاید در حد یک داستان، این مدل روابط جذاب و جالب باشد. اما در دنیای واقعی عملا غیر ممکن است. خود غربی ها هزاران رمان معروف و غیرمعروف نوشته اند که صراحتا داستانش همین است، مرد متاهلی که با زن دیگری صمیمی می شود و نهایتا همسرش را رها می کند، زن متاهلی که با مرد دیگری صمیمی می شود و نهایتا شوهرش را رها می کند. پر، آنا گاوالدا، خلیج نقره ای، ربه کا، من پیش از تو و بسیاری دیگر، پُرند از این داستان ها.

 

فرای دین و اعتقادات، به صورت فطری، محال است که کسی غیر از همسر، وارد زندگی شود و همسر، همچنان در جایگاه خود بماند!

دوم) تمام راهکارهای کتاب خوبند، حتی عالی اند. منتها «کننده» تمام این اصول و «رونده» تمام این راه ها، یک «انسانِ تنهایِ کم طاقتِ محدود» است، که قطعا و بی شک، در این مسیر خسته می شود و در سختی های زندگی، یک جا بالاخره می بُرَد.

همه ما روزی کم می آوریم و همه جا را می گردیم تا دستمان را به کسی، جایی، چیزی، بیاویزیم بلکه آرام بگیریم. آن زمان، توصیه های ایمنی و قوی باش و به خودت تکیه کن و تو می توانی و… دردی دوا نخواهد کرد. آن روز فقط یک بی نهایت مهربان قدرتمند می خواهیم که تمام وجودمان را از تمام دوست نداشتنی ها و شکست ها بالاتر بکشد، و خیالمان را راحت کند که همیشه هست و همیشه هوایمان را دارد!

خودمان را که دیگر نمی‌ توانیم گول بزنیم، تکیه دادن بر توانایی های خودمان، مال روزهای خوشی و سرحالی است. آدمی در گلوگاه های زندگی، پناه می خواهد و دیگر هیچ. این مدل کتاب ها که خودمان را به خودمان حواله می دهد و ما را بی پناه، در قعر پستی ها ‌و اوج بلندی ها رها می کند، هر روز ما را خسته تر می کند.

آدمی برای رشد، به «بیش» از خودش نیاز دارد، به خدایی که هر لحظه و هرجا و در هر حالت حضور داشته باشد و حرفی برای گفتن و راه نجاتی برای نشان دادن. انسانی که خودش را به منبع قدرت و رحمت عالم وصل می کند، شکافنده مسائل است و حل کننده مشکلات. روح و روان، برایش نقشۀ بازی است که راه و بیراهه اش را بلد راه، نشان داده و دره و دشتش را، علامت گذاری کرده.

اویی که «دنیا» را

برای «من» آفریده،

«مرا» برای «چه» آفریده؟

 

تفکر، نیمی از راه است، برویم.

کتاب یار
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *