ازبه : نامه ای از دختری جنگ زده به خلبانی جانباز ولی در آرزوی پرواز

ازبه: نامه ای از دختری جنگ زده به خلبانی جانباز ولی در آرزوی پرواز

ازبه : رضا امیرخانی

بریده کتاب(۱):

پدر از پشت بلندگو می گوید: « مسافران محترم توکل داشته باشید… هیچ مشکلی نداریم. هواپیما تحت کنترل بنده هست. محض اطمینان خاطرتان عرض می کنم که بنده استاد خلبان این هواپیما بوده ام…»

صدای لرزان عمو رحیم می گوید: «هنوز هم هستی…»
حتی من هم کمی ترسیده ام. در کابین باز شد… اِ … کمک خلبان پدر بیرون آمد… روی زمین افتاد… این یکی حتی بهترازعمورحیم نقش بازی می کند…
عمو می گوید: «خب هرچه این سرگرد میزبان خورده بود، من هم خورده بودم دیگر … حال من هم مثل اوست… » یکی می گوید: «ای بابا … حالا این بنده خدا بدون دو پا می تواند بنشیند…» کمک پدرهمانطور که آه و ناله می کند، می گوید:
-آره بابا … ایشان مسلط است . هندلینگ شان حرف ندارد. مشکل حال مزاجی من است…
-پدر هنوز توی کابین است. مسافران پیاده نمی شوند. همه می خواهند او را ببینند و از او تشکر کنند، اما در کابین را از تو بسته.

بریده کتاب(۲):

از: دانش آموز دوم شقایق به: عقاب تیز پرواز اول جنگ یکصد و سی
خیلی ناز شما بالاست. در عالم ما دخترای پاکنکوری، طرف خیلی باید های ناز باشد که جواب نامه را ندهد. چندین بار خواستم بیایم شهرتان اما نشد. یعنی گفتم شاید قشنگ نباشد.

این چند روزه خیلی افسرده بودم.

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *