خرید کتاب طیب
جرعه ای از کتاب طیب:
(1)
بارها دیده بودیم که انسان محتاج به او مراجعه میکند و طیب خان هر طور می توانست مشکل او را حل میکرد .
فرزند او در اینباره میگوید پدرم ظهرها از محل کار به خانه می آمد ، بیشتر روزها یک صف طولانی پشت درب خانه ما تشکیل میشد هر کس حاجتی داشت خانه ما به نوعی دارالحکومه بود.
من ندیدم کسی به پدرم گرفتاری خود را بگوید و پدرم کاری برای او انجام ندهد برخی از مردم مشکل مالی داشتند این مشکلات را به روش های مختلف حل میکرد.
برای برخی مقرره هفته ای تعیین می کرد . برای برخی کار و شغل فراهم می کرد و غیره.
تعداد زیادی از افراد بیکار توسط پدرم در میدان ها و یا به توصیه پدرم در جاهای مختلف مشغول به کار شدند .
برخی مشکلات دیگری داشتند ، پسرشان زندان بود. شوهرشان از کارافتاده بود، مشکلات اداری داشت و غیره .
در اینجا پدرم با توجه به نفوذی که در میان وزرا و امرای مملکتی داشت تلاش میکرد تا مشکل افراد برطرف شود.
(2)
با دکتر بیژن که مسئول آن بیمارستان و زایشگاه بود صحبت کردیم . او هم قبول کرد که طیب را بستری کنند . چندین ضربه کاری به طیب خورده بود.
دکتر بیژن مشغول عمل جراحی شد . ما هم پشت در اتاق عمل مشغول دعا بودیم من اون موقع حال خودم را فراموش کردم ! چند روز دیگر باید اولین فرزندم را به دنیا می آوردم .
ساعتی بعد دکتر بیرون آمد درحالیکه انگشت دستش غرق خون بود ! با تعجب گفتم : دکتر چی شده ؟!
گفت : چاقو تو کمر طیب شکسته و الان دستم رو برید !
(3)
یکی دیگر از لوطیها مصطفی بود.
مصطفی پادگان (دادکان) که به مصطفی”دیونه” معروف شد. یک بار در روزگار جوانی با طیب درگیری لفظی پیدا کرد. مصطفی با قمه به جلوی خانه طیب رفت.
طیب از پنجره خانهاش نگاهی به او کرد و گفت :” الان گروهبانی برو هر وقت سرهنگ شدی بیا “. او هم رفت . بعدها این دونفر حسابی با هم رفیق شدند.
مصطفی برای خودش یلی بود . یک بار با ساطور زد تابلویی بالای کلانتری از وسط نصف کرد . همه ترسیده بودند . بعد خطاب به آرم شیر و خورشید درون این تابلو فریاد زد: “حالا بگو تو شیری یام ؟!”
(4)
رفتارهای طیب خان در نوع خودش جالب و پیش بینی ناپذیر بود .
مثلاً ، یک روز توی میدون مشغول بودیم .یکی از گوسفندهای طیب خان برای محرم پروار شده بود .
این گوسفند خیلی بزرگ شده بود، شاید به جرات بتوان گفت اندازه ی یک الاغ شده بود!
طیب خان این گوسفند را خیلی دوست داشت.درست چند روز قبل از محرم بود ،که یکی از رانندهها عقب آمد و آن گوسفند را زیر کرد و کشت .
هیچکس جرات نداشت این خبر را به طیب خان بگوید ، راننده از وحشت میلرزید .
وقتی طیب خان وارد شد و خبر را شنید جلو آمد . مقابل راننده قرار گرفت .
منتظر عکس العمل دو طرف بودیم . یکدفعه طیب خان دستانش را باز کرد راننده را بغل کرد بوسید !
بعد گفت : مگه چی شده ؟ اتفاقیه که افتاده ، اینکه ناراحتی نداره .
خلاصه کلی حرف زد تا راننده از ناراحتی دربیاد.
بیشتر درباره این کتاب جذاب و خواندنی بخوانیم …
(5)
زمانی که” طیب طیب” در تهران راه افتاد ، لوتیها و گنده لات های زیادی در تهران بودند.
شاید هر محله حداقل یه گنده لات برای خودش داشت.
در آن زمان امنیت محله و مخصوصاً در زمان ضعف دولت مرکزی با این لوطیها و عیاران بود….
لوطی ها هر کدام صفتی با یک ویژگی داشتند که به آن خوانده میشدند.
و معمولاً هرکدام از آنها از یکی دیگر از گنده های تهران حساب میبردند …
اما همه آنها تایید میکردند که طیب خان از همه لوطی تر است.
او شهرت زیادی پیدا کرد.
(6)
میگفتند: طیب خان از همه بیشتر حبس رفته. شاید تا پایان عمر بیش از هشت بار که یک بار آن هم به اتهام قتل بوده .
از همه بیشتر در دعوا پیروز بوده. از همه بیشتر دست توی جیبش کرده.
از همه بیشتر پول میز حساب کرد.
از همه بیشتر سفره انداخته.
از همه بیشتر دست مردم را گرفته و…
بیشتر ببینیم … اگر دوست داری داستان طیب را در فیلم ببینی کلیک کن
با خرید کتاب طیب ، طعم خوش تحول را بچشید .
نقد و بررسیها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.