روایتی شنیدنی و جذاب از دل تاریخ: موسای عیسی

معرفی:
معجزه، کلمه‌ای دور و نزدیک، آشنا و رمزآلود. حتما راجع به این واژه زیاد شنیدی! توی قصه‌های قدیمی و توی برخی اتفاقات جدید. این کتاب داستان معجزه‌هاست!

داستان خدایی که وقتی می‌گه «بشو» بدون شک «می‌شه».
دنیای پیامبرانی که به آن ها سلام می دهیم ناشتاخته است و نامانوس. راجع به شخصیت های ورزشی و سینمایی مطالب بسیاری می دانیم، اما از زندگی یامبرانی که گذشته ما را نقاشی کرده اند هیچ.
این کتاب بصورت رمانی جذاب پیوندی زیبا بین ما و گذشتگان برقرار می‌کند.

خلاصه:
بخش اول کتاب به قصه تقابل موسی و فرعون به طرز ماهرانه و زیبایی پرداخته و بخش دوم به داستان به صلیب درآمدن عیسی مسیح و این که دقیقا چه اتفاقی افتاده و حقیقت چه بوده است می پردازد.

بریده ای از کتاب(۱):
گفتم: آب بیاورید! امااین که خون است!
گفتند: در سرزمین شما آبی نیست که طعم خون نگرفته باشد حتی بخارآب. بد نیست بدانید سرور من که موسی این بلا را تنها برای ملت شما خواسته است نه برقوم خود.
گفتم تا با چشم خود نبینم باور نمی کنم!
جامشان رادرون خون فروبردند و آب برآوردند، آب بود و به دهان من که رسید خون شد…

بریده ای از کتاب(۲):
عصای موسی رو به شهرنشانه رفته بود تا شپش را به نفع آزادی قوم خویش به جان ملت من بیندازد!
نعره زدم: موسی! دهانم پر از شپش شد! سر به زیر آب فرو بردم و برآوردم، در آب شپش بود که موج می خورد…. عصایش را بالا آورد ناگاه ازآب و زمین سیل قورباغه برآمد و سر و صورتم راپوشاند. گوش هایم جز غوری غوری عظیم چیزی نمی شنیدند و چشمانم جزکابوسی از چشمان وق زده و دهان های گشاد و بدبو نمی دیدند.
عصایش را بالا آورد. فریاد دسته جمعی مردم راشنیدم که: ملخ! پیش از آن که فرصت گریختن به پناه گاهی را داشته باشم از ملخ پرشده بودم، چشمانم را بستم و به هزاران دهان گازگرفته می شدم.
موسی گفت: اکنون بشنو ضجه‌های زن‌هایی که را که شکم دریدی و کودکانی راکه ذبح کردی. بشنوفریاد دختران ناکامی را که از آنان کام گرفتی. بشنو داد مظلومانی را که از بیداد تو فغان برآوردند، وعصایش را در عین ناباوری من بالا آورد.
آب آرام نیل موج خورد وگرداب شد، ومی‌دیدم این گردابی که در آب گرفتارم از جنس آب نیست بل چهره ی زنان و کودکان و دخترانی است که دهان گشوده اند و آسیه را دیدم که.. (صفحه۹۷)

بریده ای از کتاب(۳):
موسی خیره درچشمانم نگاه کرد. پیش‌تر آمد و ناگهان عصایش را به زمین انداخت. از برخورد عصایش به زمین چنان صدایی برخاست انگار درآسمان رعدی ترکیده است! ازجا پریدم و در برابر خود ماری عظیم دیدم که پهن و پهن‌تر می‌شد و درازا می یافت به سویم حمله کرد.
نعره زدم و خود را به آن سوی تخت پرتاب کردم. تختم واژگون شد تاجم از سرم افتاد. مار دهان گشود و این هر دو را بلعید و سوی من آمد.
نعره زدم بگیریدش… (صفحه۵۷)

ketabak
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *