کتاب سکوی پنهان (مجموعه رمان خانه عنکبوت۲)
نویسنده: صالح مرسی
مترجم: سید مهدی نورانی
انتشارات شهید کاظمی
خلاصه:
کتاب درباره ی یک سکوی حفر چاه برای پیدا کردن نفت است که قرار بود اسرائیل توی مصر کار بندازه و نیروی اطلاعات مصر می خواست مکانش رو کشف کنه. پیچیدگی اطلاعاتی مصری ها قدرت ایمان حرکت آن ها را ثمری رساند و باعث می شود که بر موساد پیروز شوند و دکل را بین راه منفجر کنند بدون آن که نیروی آن ها از بین برود.
بریده کتاب:
طاهر رسمی در حالی که به دو چمدان در گوشه ی اتاق اشاره می کرد، گفت:
_ از تو می خواهم با این دو کیف به چند کشور مسافرت کنی.
شوکت به چمدان ها نگاهی کرد و چند ثانیه ساکت شد و بعد مانند یک کارشناس پرسیذ:
_ وزنش چقدره؟
_ هشتاد کیلو.
_ توش چیه؟
_ دینامیت!
بریده کتاب(۲):
_ خوب گوش کنید. ما وقتی برای از دست دادن نداریم. توی این کیف یک هفت تیر کوچک است که یک صدا خفه کن روشه. در دوطرف راهرو هم نگهبانان سر سختی هستند که تا قبل از این که ما از اینجا برویم، به هیچ کس اجازه ی عبور از این جا را نمی دهند. اگر یک گلوله به سینه ی یکی از شما دو نفر بخورد، هیچ کس صدایش را نمی شنود و هیچ انسانی از این اتفاق خبردار نمی شود، مگر بعد از زمان طولانی که ما از این جا برویم. آیا حرفم را گوش می دهید؟
بریده کتاب(۳):
آنان یک تلگراف برای خانم فلاورز که در شماره ی ۵۱۲ اونزلو جوردنز در غرب لندن ساکن بود، فرستادند. متن تلگراف آنان چنین بود: «ما در جزایر قناری برای مدت نا معلومی توقف کردیم. جزایر بسیار زیبا هستند و ما بسیار خوشبختیم، ولی فعلاً دلیلی برای بچه دار شدن وجود ندارد. دوستت داریم.»
تلگراف حدود ساعت یازده و سی و پنج دقیقه ی ظهر ارسال شده، ولی غروب آن روز به قاهره رسیده بود.
بریده کتاب(۴):
وقتی طاهررسمی به منزل امین هویدی رسید، وارد خانه نشد و به دفتر کوچک رئیس اداره ی اطلاعات و امنیت در سمت راست منزل رفت. رئیس لباس راحتی بر تن داشت و از آن جا که تماس تلفنی آن دو بسیار کوتاه بود، دقیقاً نمی دانست که طاهر رسمی چه خبرهایی را از سکّو برایش آورده است. خواست تا از طاهر برای حضور با لباس راحتی عذرخواهی کند، اما طاهر از این ظواهر رسمی غافل بود و تنها به خبری که از سکّو آورده بود، می اندیشید و به محض ورود به اتاق کار هویدی و پیش از این که جایی را برای نشستن خود انتخاب کند، نگاهی به امین هویدی کرد و گفت:
_ سکّو پیدا شد!
بریده کتاب(۵):
چراغ های ماشین را خاموش کرد و هم چنان در ماشین ماند.
منطقه متروکه بود و از شهری که مردم روی کوه در آن ساکن بودند، کمی بیش از دو کیلومتر فاصله داشت. از ماشین پیاده شد. چند دقیقه کافی بود تا همه چیز را در اطراف خود کنترل کند. در ماشین را بست و به اطرافش نگاهی کرد. جز سنگ های کوه و بادی که زوزه می کشید و سرمای شدیدی را با خود می آورد، هیچ کسی را در آن جا نیافت. دو طرف پالتویش را به هم چسباند و عرض جاده را دوید و خود را به ویلایی رساند که غرق در تاریکی بود.
بریده کتاب(۶):
پاشا سیگار برگی را از جیبش خارج کرد و ته آن را جدا کرد؛ این به آن معنا بود که نیرو ها در زمان تعیین شده پرواز کرده اند و شهر هم کاملاً پاک سازی شده است. پاشا سیگار را بین لبانش گذاشت و فندک طلایی اش را یک بار روشن کرد، اما سیگارش را روشن نکرد و فندک را خاموش کرد و به سمت لیلیان رفت و با او صحبت کرد. معنای این کار این بود که گروه دوم وارد فرودگاه شدند.
مرتبط با کتاب سکوی پنهان 👇👇👇
بیشتر بخوانیم…
نقد کتاب سکوی پنهان : معما گونه و پر امید
بیشتر ببینیم…
همه باید برده یهود باشند! بله ما نژادپرستیم!