کتاب بایقوش : همراهی کنید این بچه جغد پرماجرا را. یک داستان بلند جذاب.

کتاب بایقوش : همراهی کنید این بچه جغد پرماجرا را. یک داستان بلند جذاب.

کتاب بایقوش : علی ناصری، سوره مهر

خلاصه:

مهرعلی از شهر، یک جغد می خرد ولی تمام ده، آن را شوم می دانند و او را سرزنش می کنند. اتفاقاً اتفاقاتی هم می افتد که به این خرافات (شومی جغد) دامن می زنند، اما در نهایت، حادثه ای پیش می آید که این فکر اهالی رنگ می بازد و تغییر می کند.

بریده کتاب(۱):

نگاه می کند تو چشم‌های پسرش:
– این زن ترسیده… می خواهم بدانم چرا؟! تو می‌ دانی؟!
-من نمی‌ دانم … راست می گویم. صدای جیغ اش آمد، رفتم طویله، دیدم افتاده وسط زمین. کشان کشان آوردمش این جا. بعد تو آمدی. شاید مار دیده!
– الاغ، تو زمستان چه ماری؟! آن هم بی بی که هرجور ماری را توی دستش بازی میده.
– مهرعلی چیزی نمی گوید…

بریده کتاب(۲):

– آخه تو چی دیدی زن؟! حرف بزن.
مهرعلی نگاهش آرام به لب های بی بی دوخته می شود.
– آخه این چه بلایی بود زن؟! حرفی بزن. چیزی بگو.
بی بی چانه اش تکان می خورد. می نالد: های، های، جن، جن … مشدی جن!”
مش یحیی چشمانش گرد می شود. یک لحظه می‌ماند. بعد می کوبد روی زانویش.
– جن؟! آن هم توی طویله؟! بسم الله، بسم الله …
– ها… ها مشدی!
-لا اله اله الله.

بریده کتاب(۳):

اصلان که آرام گرفته بود، مثل اسپند از جا می پرد:
– مثل موش چسبیده ای به گوشه ی اتاق که چی؟ نباید هم روت بشه. کلبه آتیش زدن خجالت هم داره!
مهرعلی می گوید:
“از کجا معلوم که من زده ام؟ با اون یه پر می خواهی بگی من آتش زده ام؟ اصلا همونی که بهت گفته، همونم آتش زده! ضرغام اون شب سیگار می کشید. حتماً ته سیگارش رو انداخته یه گوشه و کلبه ات رو آتش زده. “

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *