سلام بر ابراهیم: ورزشکار، شجاع، دلاور، پهلوان، جوانمرد، درس خوان، عارف، مؤمن…زندگی نامه یک مرد همه چیزتمام.

سلام بر ابراهیم : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

هم درس خوان بود هم ورزشکار
جوانی خوش بر و رو و متفاوت با همه جوان ها…
اگر سودای متفاوت بودن در سر داری و می خواهی مثل همه نباشی با یک زندگی تکراری! چندساعتی همنشین و هم صحبت شو با ابراهیم.

بریده کتاب(۱):

تا ابراهیم وارد باشگاه شد بهش گفتم تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. تو راه دو تا دختر پشت سرت مدام از تو حرف می زدن.
خیلی ناراحت شد. فردا که اومد باشگاه خنده ام گرفت. پیراهن بلند وشلوار گشاد پوشیده بود،  و لباس هایش را به جای ساک ورزشی داخل کیسه پلاستیکی انداخته بود.

بریده کتاب(۲):

ببین دوست عزیز، همسر تو برای خودته، نباید اون رو جلوی دیگران به نمایش بذاری. می دونی چقدر جوونای مردم هستن که با دیدن همسر بد حجاب شما به گناه می افتن، یا اینکه وقتی شما مسئول کارمند توی اداره هستی نباید حرف های زشت یا شوخی های نا مربوط اون هم با کارمندای زن داشته باشی.
بعد هم ازانقلاب گفت، از خون شهدا، از امام و از دشمنان مملکت.
ابراهیم آخر حرفاش گفت: ببین عزیز من، این نامه انفصال از خدمت شماست و سپس نامه رو پاره کرد و ریخت توی جوی آب، بعد گفت: دوست عزیز به حرفام خوب فکر کن.
یکی دو ماه بعد، از همان اداره گزارش رسید که: جناب رئیس بسیار تغییر کرده و اخلاق و رفتارش داخل اداره خیلی عوض شده. حتی خانم این آقا با حجاب کامل به محل کار مراجعه می کند.

بریده کتاب(۳):

کمی سکوت کرد و با ناراحتی گفت: چند وقته یه دختر بدحجاب تو این محله به من گیر داده و گفته: تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم. کمی سکوت کردم و بعد یکدفعه خنده ام گرفت.
ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: خنده داره؟
گفتم: داش ابرام با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست!
گفت: یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده؟
گفتم: شک نکن.
روز بعد دیدم ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار و با پیراهن بلند، به محل کاراومد، فردای آن روز با چهره ای ژولیده تر و حتی با شلوار کردی و دمپائی به محل کار آمد و این کار را مدتی ادامه داد تا این که از آن وسوسه های شیطانی رها شد.


برای خرید کتاب سلام بر ابراهیم1 اینجا کلیک کنید 

بریده کتاب(۴):

عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سر کار به خانه می آمد. وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دخترخداحافظی کرد و رفت! چند روز بعد دوباره این ماجراتکرار شد. این بارتا می خواست از دخترخداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم درحال نزدیک شدن به آن هاست.
دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم درمقابل آن پسر قرار گرفت.
ابراهیم شروع کردبه سلام  و علیک ود ست دادن. پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی برلب داشت. قبل ازاینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، توکوچه و محله ما این چیزا سابقه نداشته. من، تو و خانوادت رو کامل می شناسم، تو اگه واقعا این دختر رو می خوای من با پدرت صحبت میکنم که…
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و…
ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. ان شاءالله که بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟
جوان که سرش را از خجالت پایین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی می شه.
ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می شناسم، آدم منطقی و خوبیه. جوان هم گفت: نمی دونم چی بگم، هرچی شما بگی. بعدهم خداحافظی کرد و رفت.
شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اینکه اگرکسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیداکند، بایدازدواج کند. درغیراین صورت اگربه حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد.
و حالا این بزرگترها هستندکه باید جوان ها رو در این زمینه کمک کنند. حاجی حرف های ابراهیم را تأییدکرد، اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هایش رفت تو هم!
ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کاربدی کرده؟
حاجی بعدازچند لحظه سکوت گفت: نه!
فردای آن روز م ادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر آن دختر و بعد…
یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازارب رمی گشت شب بود.آ خرک وچه چراغانی شده بود. لبخندرضایت برلبان ابراهیم نقش بست.
رضایت، بخاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوندالهی تبدیل کرده. این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرامی دانند.


کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *