درگاه این خانه بوسیدنی است : زندگینامه فروغ منهی، مادر شهیدان داوود، رسول‌ و‌ علیرضا خالقی پور

درگاه این خانه بوسیدنی است : زندگینامه فروغ منهی، مادر شهیدان داوود، رسول‌ و‌ علیرضا خالقی پو

درگاه این خانه بوسیدنی است
نویسنده: زینب عرفانیان
انتشارات شهید کاظمی

خلاصه:

کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است، زندگینامه فروغ منهی، مادر شهیدان داوود، رسول‌ و‌ علیرضا خالقی پور است.
داستان زندگی یک مادر و همسر عاشق.
فروغ در اوایل بلوغ در سیزده سالگی، با محمود خالقی پور، جوان سی و سه ساله ازدواج می کند و از خانه پدری اش در زنجان به خانه مادر شوهرش در تهران می‌ آید. در این کتاب از عشق فروغ می‌ خوانید به شوهرش و تنها خواسته‌ اش از او .
از دل کندنش از دوران کودکی و مادر شدنش. از ماجرای پر زدن دو طفلش در همان ابتدای زندگی مشترکش.
از حال و هوای خانه شان با تولد داوود، رسول و علیرضا که بعد ها شهید شدند و حالا همدم هر لحظه مادر هستند. از حال و هوای انقلاب و ورود امام به ایران. مرگ مرموز برادرش محمد و داغی که به دلشان نشاند. از لباس رزم پوشیدن حاج محمود و رزمنده شدن داوود. از عاشقانه های مادر پسری و ارتباط عمیقش با همسر. جریان شفا گرفتن فروغ و بیماری تنها دخترش زهرا.
شما می توانید کتابی عاشقانه، مادرانه و مومنانه از زندگی یک زن، در عصر خودمان بخوانید و لذت ببرید.

بریده کتاب:

۲۰۲صفحه
قبر رسول همان قبری بود که آن روز در بهشت زهرا نشانم داد. دو قبر آن طرف‌ تر از داوود. با دیدنش جگرم سوخت. قبر و بوی نم و خاک…
چادرم را به کمر بستم. آن پایین همهمه ی جمعیت مبهم بود. دست روی خاک سرد، تیمم کردم. میخواستم امانت خدا را با طهارت تحویل بدهم. رسول را بغلم دادند. در پارچه ای سفید، مثل وقتی تازه متولد شده بود. بی‌وزنی اش زانوهایم را خم کرد. مگر در این چهل روز چقدر لاغر شده بود؟ قامت مردانه ای که در وداع آخر میان بازوهایش پناهم داد. چشمم سیاهی رفت. به دیوار قبر تکیه دادم تا نیفتم.

بریده کتاب(2):

خانه مان پر از جمعیت شده بود. انگار همه محل خبر داشتند، جز من. بعدها در دست‌ نوشته‌ های رسول، خاطره آن روز را خواندم. طفلک در آن چند ساعت چه کشیده بود. وقتی اجازه اهواز رفتنش را از من می گیرد، به مسجد می رود و آن جا می فهمد داوود شهید شده. دوستان داوود می‌ فرستندش خانه که عکس داوود را برای شان ببرد‌ نوشته بود: “وقتی به خانه آمدم، مادرم مشغول دوختن ملحفه ها بود. به صورت معصومش نگاه کردم و دلم نیامد بگویم چه شده. به انباری رفتم و نشستم گریه کردم.” تازه فهمیدم آن روز چرا بی سر و صدا آمد، کمی پلکید و رفت. دلم می خواست حاجی کنارم باشد؛ ولی نبود.

مرتبط با کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است

بیشتر بخوانیم…
مهاجر سرزمین آفتاب : بنظرم باید خاطرات تنها مادر ژاپنی خیلی…

بیشتر ببینیم…
انیمیشن زیبایی براساس کتاب #سلام‌ بر‌ ابراهیم

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *