فرمانروای مه

فرمانروای مهفرمانروای مه

معرفی: دکان باز کرده بود.
“هر کس هر چه من بگویم انجام دهد، به هر چه دلش بخواهد می رسد، هر کاری دلش بخواهد می تواند انجام بدهد و کم کم هر جایی که بخواهد می تواند برود.”
مرد و زن، جوان و کودک مریدش شده بودند و دستوراتش را انجام می دادند و البته نتایجی هم گرفته بودند..

یکی از واقعیت‌ های اسرارآمیز و کنجکاوی ‌برانگیز عالم، جن ‌ها و شیاطین و ارتباط با آنهاست. خیلی ها از سر کنجکاوی یا هیجان، دوست دارند به دنیای آنها سرکی بکشند و داستان هایی در این باره بخوانند.  ”فرمانروای مه” در خلال یک داستان واقعی، در این باره ماجراهایی تعریف می کند.
داستان درباره چند خانم است که وارد یک گروه سلوکی و عرفانی به استادی یک خانم جوان می ‌شوند. این خانم مدعی است که با ائمه ارتباط دارد و اعمال عبادی خاصی را سفارش می ‌کند. به مرور با ایجاد شک و انکار در بعضی اعضا، مطالبی برایشان آشکار می ‌شود و به حقیقت توفیقاتی که برایشان ایجاد شده بود، پی می ‌برند. نویسنده با جزئیات، این مناسبات و جریانات را شرح می ‌دهد و خواننده را کاملا در جریان روند این مسیر سیر و سلوک دروغین قرار می ‌دهد. حتی بعضی قسمت ‌های کتاب آن ‌قدر دلهره ‌آور می ‌شود که ترس بر جان آدم می ‌اندازد!
اعضای این گروه عرفانی در ابتدا به نظر می ‌رسد هیچ کار اشتباهی انجام نمی ‌دهند و کاملا بر اساس شریعت الهی پیش می ‌روند. اما کم کم اشتباهات و گناهان آن استاد و حتی دستور دادن به اعضا برای انجام برخی گناهان، پرده‌ ها را کنار می ‌زند و معلوم می ‌شود آن خانم دچار مشکلات روانی و کمبود عاطفی است و از این طریق می ‌خواهد خود را ارضا کند. کشف و کرامات به دست آمده برای اعضای گروه نیز از جانب شیاطین و جنیان است؛ انسان با انجام برخی ریاضت‌ ها، به قدرت‌ هایی که آنها در اختیار انسان قرار می ‌دهند، دست پیدا می‌ کند. اما چه قدرتی…؟
از جملات انتهایی کتاب معلوم می ‌شود که داستان کتاب واقعیت داشته است. نویسنده وارد کلاس ‌های نویسندگی می ‌شود تا بتواند این ماجرا را که برای خودش اتفاق افتاده بوده است، بنویسد و به دیگران آگاهی دهد.
کتاب فرمانروای مه، نوشته مهدیه ارطایفه، در ۱۳۹۲ به همت نشر توسعه کتاب ایران، در ۷۲۴ صفحه منتشر شد. سپس در سال 1397 توسط انتشارات عهد مانا در 664 صفحه تجدید چاپ شد.

خلاصه:
خانم جوانی به نام مهدیه که دارای سه فرزند است، وارد گروهی برای سیر و سلوک و عرفان می ‌شود. استادش که خانم جوانی به نام سودابه است، ادعا دارد با ائمه در ارتباط است و دارای قدرت‌ هایی است و اعمال عبادی مخصوصی را از جانب حضرت زهرا(س) برای اعضای گروه مشخص می‌ کند. اعضای گروه هم کم کم با انجام این اعمال، به توفیقاتی دست پیدا می ‌کنند؛ مانند دیدن نقطه‌ های نورانی، رویاهای صادقه، و حتی مستجاب‌ الدعوه شدن! این توفیقات، باعث مستحکم‌ تر شدن اعضا در راهشان و اعتماد بیشتر به استادشان می ‌شود؛ تا آن جا که به اعتماد حرف او، حتی فرزندانشان را علیرغم میل باطنی‌ و با تفاوتی که بین خانواده‌ ها وجود داشته است، به ازدواج یکدیگر درمی ‌آورند.
اعضا در پی اعمال و جلسات متعدد گروه، از روال زندگی باز می ‌مانند؛ خانه و زندگی به هم ریخته، پسرفت تحصیلی بچه‌ ها، مشکلات با اعضای خانواده و…. کم کم در برخی اعضا تردیدهایی ایجاد می شود و از گروه خارج می شوند. برخی کارهای غیرشرعی سودابه نیز شک مهدیه را قوی ‌تر می‌ کند؛ مثلا این که حقوق دیگران را ضایع می ‌کند، دروغ می‌ گوید و….
مهدیه نهایتا با یکی از اساتید دینی صحبت می ‌کند و او گره ذهنی مهدیه را برایش باز می‌ کند. مهدیه اگر چه دیگر فهمیده راهی که رفته اشتباه بوده، اما درک نمی ‌کند آن توفیقات را چگونه به دست آورده است. استادش به او می‌ گوید آنها نه با ائمه، بلکه با شیاطین و جنیان در ارتباط بوده ‌اند و همان ‌ها این قدرت ‌ها را در اختیار آنها قرار داده‌ اند. علت این هم که سودابه بدون هیچ چشمداشت مادی برای آنها جلسه می گذاشته، مشکلات روانی اوست و از این طریق می ‌خواهد برای جبران کمبودهای عاطفی ‌اش، بر دیگران تسلط یابد.

برشی از کتاب(۱):

راستی سودابه تنها اومدی؟
– نه محمود منو آورد.
– فقط یه سوال! اون خانمی که صورتشو انگار با گچ سفید سفید کرده بودن چی؟ اون چیکار کرده؟
– سودابه می خندد و می گوید: اون به خاطر کینه ای که با افراد گروه داره، به این صورت در اومده، خیلی کینه اییه. هیچ کس از موضوع چشم بصیرتت نباید خبردار بشه، یادت باشه. ص۳۶۶

عرفان های دروغی

برشی از کتاب(۲):

فرشته به من اشاره می کند که به اتاق بچه ها بروم. دنبالش می روم. می گویم: چیزی شده؟
– نمی خواستم مامانم و زن دایی چیزی بفهمن. امروز سودابه به من زنگ زد.
– پس چرا به من چیزی نگفت؟
– بعد از اینکه با تو صحبت کرد، به من زنگ زد. گفت: امروز حضرت زهرا تو جسمش حلول کرده، انگار به تو هم گفته.
– با تعجب می گویم: چی! مطمئنی گفت حضرت زهرا؟
– آره، چند مرتبه هم گفت.
– ولی به من گفت: یه فرشته تو جسمش حلول کرده، بدجوری قاطی کرده. این قدر این روزا دروغ می گه که خودش یادش می ره به کی چی گفته.
– چطور به خودش اجازه می ده این حرفا رو بزنه؟
– باید باهاش چیکار کنیم؟
– کاش می دونستم.
– راستش دیگه نمی تونم درست قبولش کنم. اصلا حالا بیشتر ردش می کنم تا قبول. ص۶۷۰

namakketab
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *