کتاب: عرش ارشیا
ناشر: انتشارات گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
بریدهی کتاب(۱):
ارشیا حتی در بیمارستان که بستری و حالش خیلی بد بود و درد داشت نیز ناشکری نکرد. او درد شدید داشت اما تحمل می کرد. در مقابل، هر زمان که کمی حال بهتری داشت، با تمام وجود می گفت: خدایا شکرت. این جمله ارشیا به حدی خالصانه گفته میشد که هنوز طنین آن را می شنوم. ص۳۸
بریدهی کتاب(۲):
شب قبل از شروع ماه محرم داشتیم حیاط امامزاده را می شستیم، بچه ها به شوخی به یکدیگر آب می پاشیدند، اما خوب یادم هست ارشیا برای اینکه وقتش تلف نشود، اصلا خودش را قاطی این شوخی ها نکرد و با قدرت به کار خودش ادامه داد. آن شب اصلا استراحت نکرد و مدام کار کرد. به او گفتم: خب برو یه ذره استراحت کن. یه کله داری کار می کنی.
ارشیا لبخندی زد و گفت: وقت برا استراحت هست، کار برای امام حسین خستگی نداره! ص۵۱
بریدهی کتاب(۳):
ارشیا به خاطر عشق به امام رضا علیه السلام، به عدد ۸ هم علاقمند بود. حتی یک ماه قبل از بستری شدن در بیمارستان، زمانی که او را به دکتر بردیم، دکتر گفت: یک توده ۸ سانتی در کلیه داری. بعد از رفتن دکتر، ارشیا با لبخند گفت: یا امام رضا، حالا من را با توده ۸ سانتی امتحان می کنی؟ ص۹۵
بریدهی کتاب(۴):
نعمت چادری شدن من هم از برکت عشق ارشیا به چادر، و عنایت امام حسین علیه السلام بود. من قبلا مانتویی بودم. زمانی که ارشیا حدودا ۱۴ ساله بود، هروقت با هم بیرون می رفتیم، او کمی جلوتر یا عقب تر حرکت می کرد. یک بار به او گفتم: پسرم چرا از من فاصله می گیری؟ دوست نداری با مادرت بیرون بیای؟
ارشیا گفت: من دوست ندارم مادرم با مانتو بیرون بره. خیلی دوست دارم چادر بپوشی. ص۷۵
بریدهی کتاب(۵):
سال دوم زیارت اربعین، برای ارشیا بزرگترین پرچم فروشگاه را خریدم. پرچم را که قرمز رنگ بود و روی آن نوشته شده بود “یا حسین”، انتخاب کرد. او این پرچم بزرگ را با عشقی سرشار، از نجف تا کربلا به دوش کشید و در راه بارها و بارها به شیوه خاصی که در هیئت ها می چرخاند، پرچم را می چرخاند. ص۱۱۳
مرتبط با کتاب عرشارشیا:
بیشتر بخوانیم…
بیشتر ببینیم…