از او ، جلد: ناخدا رحمت ، نرجس شکوریان
معرفی:
یکی از دوستام که این کتاب رو خونده می گفت:
” این کتاب رو گذاشتم جلوم که هفته ای یه بار بخونمش، انگیزه کار کردن پیدا کنم.” اگر می بینی سختته از جات پاشی و حرکت کنی، اگه بی حوصله ای، اگه … این کتاب رو از دست نده!
اگر می بینی سختته از جات پاشی و حرکت کنی، اگه بی حوصله ای، اگه… این کتاب رو از دست نده.
ناخدا رحمت همه چیزش را وقف جبهه کرده بود.
اموال، بچه ها، وقت، نیرو و…
موضوع کتاب: زندگی نامه (رحمت ا… شکوریان فرد) شامل سه دوره پهلوی، پیروزی انقلاب و دفاع مقدس (۱۳۰۰-۱۳۸۸) میباشد که به روایتگری و نویسندگی دختر او به نگارش درآمده.
روایت پسری از لارستان شیراز که در دوران کودکی به شکل غریبانه یتیم می شود و پس از پدر سرپرستی خانواده را خود به عهده می گیرد.
پس از گذران دوران کودکی حرفهی پدرش را در پیش گرفت؛ تا اینکه به تاجری کم نظیر تبدیل شد.
وی خانواده خود را در قم سکونت داد، و به همراه فرزندانش در جبهه های جنگ حاضر شد. تا اینکه ناخدا رحمت به آرزویش رسید و خدای متعال فرزندش محمدجواد را از وی پذیرفت. از او مجموعه چهار جلدی است که به همت خانم شکوریان فرد جمع آوری شده است (کتاب اول: قصه شال، کتاب دوم: مادرشمشادها، کتاب سوم: ناخدارحمت، کتاب چهارم: هنوزسالم است).
از نمونه کتابهایی که توسط این نویسنده به نگارش درآمده میتوان به کتابهای پدر، مادر، رنج مقدس، ازکدام سو، هوای من، سومن سه، زنان عنکبوتی، حاج قاسم و… نام برد
خلاصه:
ناخدا رحمت تاجری خوش نام دربین همتا های ایرانی و کویتی است. جریاناتی پیش میاید که او را از ایران بیرون میبرد و …. .کارها و اتفاقات زندگیش خواندنی است.
بریده ای از کتاب:
چند ماه بود که لثه ها و فکش به شدت درد می کرد.
توی تهران، دکتر پس از دیدن عکس ها و جواب آزمایش گفت: ایشان سرطان لثه دارند. بروید، دو هفته ی دیگر برای عمل بیایید.
باید فک پایین را بر می داشتند. عمل سنگین و پر خرجی بود.
در مسیر بازگشت، حاجی به پسرش گفت: اگر خدا بخواهد و مریضی خودش برطرف شود، با پول عمل برای سید فقیری خانه می سازم.
دو هفته بعد که رفتند، دکتر اثری از بیماری ندید. با تعجب گفت: برو! دیگر هم نیاز نیست پیش من بیایی.
بریده کتاب(۲):
سرسپرده ودست نشانده که باشی، تا هروقت بخواهند در امانی و هروقت نخواهند باید بروی…
اما آزاده که باشی حتما به فکر نابود کردنت می افتند… اما تو تا هروقت بخواهی، آنگونه که بخواهی می مانی و می روی.
هر چند که فنا برای همه است…
اما آنچه که می ماند #اسلام است.
چون فداییانی دارد از جنس #ناخدارحمتها…..
بریده کتاب(۳):
موقعی که به دنیا آمد، باران زیبایی باریدن گرفته بود و برای همین ، اسمش را “رحمت الله” گذاشته بودند.
رحمت چهار سال بیشتر نداشت که مأمورهای ثبت احوال آمدند و فامیلی اش را گذاشتند”شکوریان فرد”
بی بی از صبح که بلند می شد، مشغول کار بود تا شب، پدر تاجر بود و برای کار به شهرها و کشورهای عربی رفت و آمد داشت، گاهی این رفت و آمد تا دو سال طول می کشید.
بریده کتاب(۴):
خبر آمدن کاروان تجار که رسید، بچه ها تا بیرون شهر دویدند تا پدر را ببینند؛ اما پدر بین آن ها نبود، خبر دهان به دهان میگشت.
پدر، دو سال قبل، در راه رفتن مرده بود.
یکی دو سالی که گذشت، رحمت مکتب را رها کرد چون می خواست خیال بی بی را راحت کند که از خرج زندگی و یتیم داری نترسد.
برای بچه ای به سن او کاری جز پادویی و شاگردی در مغازه هانبود. حقوقش را که می گرفت با خوشحالی تا خانه می دوید تا پول ها را به بی بی بدهد.
…حالا که جوان رشیدی شده بود، کارهای بزرگتری می کرد….
راه های طولانی را که از بیابان های ترسناک می گذشت، به تنهایی و با ذکر و دعا طی می کرد تا کار را انجام دهد.
و به همین دلیل آرامش عجیبی پیدا کرده بود.
توی همین رفت و آمدها شنید که پالایشگاه نفت آبادان کارگر می خواهد، پالایشگاه را انگلیسی ها اداره می کردند. ایرانی ها تنها کارگر ساده بودند و با آن ها مثل برده رفتار می کردند. از صبح زود مشغول کار سخت می شدند و مهندس های انگلیسی با فخر بالای سرشان می رفتند و مثلا نظارت می کردند، رحمت پیش خود می گفت:
سگ ایرانی شرف دارد به مهندس انگلیسی.
چندماهی ماند، اما انگار استخوان در گلویش بود. باید روی پای خودش می ایستاد.
با پول کمی که داشت چند طاقه پارچه گرفت و کنار خیابان بساط کرد. خیلی زود توانست در خیابان احمد آباد مغازه ای اجاره کند.
مغازه اش را پارچه فروشی کرد.
سرت که به کار خدا گرم باشد
دنیا و آخرتت یک جا درست می شود.
بریده کتاب (۵):
قد که بکشی، استخوان که بترکانی، صدایت که خش نداشته باشد، می گویند جوان رشیدی شده ای!
آزاد می بینی خودت را، خیلی کارها می کنی که نباید.
اما رحمت، دلش راه دیگری می رفت.
جوان بود، قد هم کشیده بود، زلف هایش هم زیبا بود،، ولی رشید بودن را به عقلش نشان می داد.
خیلی کارها را نمی کرد،
چون راست بودن در جوانی هنر است که هر کسی سراغش نمی رود. مثل همه بود و نبود. (صفحه ۱۴)
بریده کتاب (۶):
زیر پرچم هر کسی نباید سینه بزنی.
اگر روزی تفنگ تعارفت کردند
ببین صاحبش کیست و
تو را برای چه فرا خوانده.
این را رحمت از “امامش” آموخته بود.
مطمئن باش که تاریخ تکراری است
و تو در هر زمانی امامی داری
که یزیدی مقابلش علم سیاه برداشته است.
یزیدی نباش
که گندم ری ارزش ندارد. (صفحه ۱۹)
بریده کتاب (۷):
پالایشگاه را انگلیسی ها اداره می کردند. ایرانی ها تنها کارگر ساده بودند و با آنها مثل برده رفتار می شد. از صبح زود مشغول کار سخت می شدند و مهندس های انگلیسی باد به غبغب می انداختند و دست پشت سر می گرفتند و با فخر بالای سرشان می رفتند و مثلا نظارت می کردند. رحمت دندان روی هم می سایید و پیش خودش می گفت: سگ ایرانی شرف دارد به مهندس انگلیسی. (صفحه ۲۴)
بریده کتاب (۸):
روزمرگی آدم را می پوساند.
می خوری مثل همه
می خوابی مثل همه
کار می کنی مثل همه
ازدواج می کنی مثل همه
….
آخرش هم می میری و چالت می کنند
و می پوسی مثل همه.
اما اگر بفهمی و روزمرگی هایت را بسوزانی
می شوی شمعی که روشن می کند تمام تاریکی ها را.
حالا نه مثل همه، که همه دوست دارند مثل تو باشند. (صفحه ۶۳)
بریده کتاب (۹):
در کربلا
تا یاران بودند،
نگذاشتند کسی از بنی هاشم به میدان برود
و چقدر گریه کردند بر غربت امام بعد از رفتنشان.
حالا نوبت از تاریخ جامانده ها است.
کربلا تکرار می شود.
اما این بار ما هستیم
به ” فراوانی”
به ” استقامت”
به “حرکت”
قطعا هیچ گاه نوبت امام نخواهد رسید.
ان شاءالله (صفحه ۷۲)
نقد
نویسنده دراین کتاب همچنان دیگر کتاب هایش سبک خود را حفظ کرده و برای خواننده کتاب مطلبی مرتبط با محتوای درونی اثر اما کاملا مجزا در ابتدای هر بخش قرار داده
لازم به ذکر است، نویسنده داستان موردنظر را به دو سیما (ناخدا/رحمت) تقسیم کرده. قسمت اول ۱۴ بخش، دوران کودکی و نوجوانی ناخدا تا پایان فعالیت وی در کویت را شامل میشود. و قسمت دوم که ۱۲ بخش می باشد با عنوان (رحمت) با سکونت همیشگی وی در ایران شروع میشود.