خاطره آن داروی شفابخش و عجیب از شیخ رجبعلی خیاط برای درمان افسردگی چند وقتی بود که بابا حال و روزِ خوبی نداشت… از بعد آن تصادف، دیگر خبری از آن بابای پرشور و پرهیجان نبود… پیش چند دکتر روان ...
خاطره گریز از امتحان ... ﷽ شنبه امتحان دارم اما از وقتی که کتاب (حکایت زمستان) تمام شده است احساس می کنم یک چیز در زندگی ام کم است . کتاب، کتاب می خواهم، به دادم برسید. كــــتـــــــاب… تا اینکه ...
خاطره: کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکتبا کالسکه و دو ساک و کفش های داخل پلاستیک شده داخل حرم شدیم.گوشه ای دنج کالسکه را پارک کردم.اطراف را می پاییدم و افراد بیکار را رصد می کردم. از کیفم ...
از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی خوبی داشتم، اما ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود. این یکی هم از همان ها بود! جلو رفتم کتاب را دستش دادم و لبخند زدم و برگشتم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم ...