سبد خرید
0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

حساب کاربری

یا

حداقل 8 کاراکتر

خاطرات من و کتاب ها و دوستانم

فاقد دیدگاه

خاطره : جرقه

عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای در آمد
خاطره : جرقه عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای در آمد، در همسایه پایین!گفتم: کیه؟چند تا بچه گفتند: توپمون افتاده تو حیاط می خواهیم، بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن ...
namakketab
کتابخوانی-خاطرات-کتاب
از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی خوبی داشتم، اما ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود. این یکی هم از همان ها بود! جلو رفتم کتاب را دستش دادم و لبخند زدم و برگشتم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم ...
namakketab
فاقد دیدگاه

خاطره : گیج بازی

خاطرات کتابی-حرم -کتابخوانی
خاطره گیج بازیاز قبل نیت کرده بودم حرم که رفتیم با خودم کتاب ببرم. وارد صحن حرم شدم . به کی کتاب بدم؟چشمانم در حد عقاب دنبال سوژه می گشت.هر کسی مشغول کاری بود؛یکی زیارت نامه می خوند،یکی نماز می ...
namakketab
خاطره صبحانه کتابیتو زمان دانشجویی کمتر کسی رو پیدا می ­کردی که هم درس بخونه و هم کتاب!معمولا دانشجوها یا فقط اهل کتاب متفرقه بودند و یا فقط اهل درس! یک روز توی سلف دانشگاه نشسته بودم و مشغول بازی ...
namakketab
1 2