
اقیانوس مشرق : مجید پورولی کلشتری
معرفی:
جوان است و عاشق و سر به هوا همه ی لذت های دنیا را با هم می خواهد به هیچ چیز هم اعتقاد ندارد جز به شنیده هایش دنبالش برود حتماً به آن می رسد.
قدرت و انگیزه ی جوانیش را برمی دارد و می افتد دنبال عشقش …
خلاصه:
داستان کتاب درباره جوانی است که سرگشته و حیران بیابان میشود، اما شخصی از راه می رسد. فردی که از طرف امام رضا (ع) آمده مشکی از آب به او می دهد و راه را نشانش میدهد. مسیر ختم به خانه پینهدوز و دخترش می شود.
از پینهدوز سراغ کیمیا را میگیرد، سراغ آب حیات را. عشق دختر پینهدوز و آب حیات است که باعث میشود با پینهدوز همراه شود.
شما با افراد داستان همراه میشوید و پا در راه بیابان میگذارید. همراه پینهدوز هستید در این مسیر…
در پایانهای جوان آب حیات را می یابد، آبی که در قلعه ای محکم است.
کتاب سراسر حکمت است و لذت…
بریده کتاب:
شمشیردار با نوک شمشیر سکه های بر زمین افتاده را پس و پیش می کند.
-باقی اش کو؟
پینه دوز نگاهش می کند.
-باقی؟ تنها همین بود.
-دروغ نگو پیرمرد. تمام دارایی تو تنها همین دو کیسه است؟ می خواهی باور کنم؟ شمشیردار نگاهش را تیز می کند و شمشیرش را بالا می آورد و به راحله اشاره می کند
-و آنکه در دست های توست؟!
پینه دوز سر تکان می دهد: اوباخودکیسه ای ندارد.
شمشیردار می خندد: خودش را می گویم، خودش از هزار سکه بیشتر می ارزد، نمی ارزد؟! پینه دوز ترسیده، راحله را تنگ در آغوش می گیرد هرگز اجازه نمی دهم.
راحله ترسیده، در خود می لرزد
-پدر.. مبادا بر من دست یابد!
سلام اینو نوشتم برای قسمت خاطراتتون اگر دوست داشتید بذارید:
آخرین کتابی که خواندم و از خواندنش لذت بردم و با آن اشک ریختم…
آخر کتاب رو گذاشتم تو حرم خوندم روبه روی ضریح و اشک می ریختم،صورتم از اشک خیس شده بود و زمان از دستم در رفته بود…موقع اذان بود…
رفتم دارالحجه رواق شیخ طوسی، اونجایی که یه عالمه زوج جوان میرن برای اینکه با هم به خدا برسن…اتاق عقد…
کتابی که خیلی دوست داشتم رو با خودم بردم حرم، اول کتاب نوشتم:”یادمان” باشد گاهی برای رسیدن به معشوق ابدی و ازلی باید از معشوق زمینی گذشت…موقع اذان بود…
پیوندتان مباااااارک
۴/۱۳ حرم رضوی/اتاق عقد
بعدش رفتم یه عروس و داماد رو نشون کردم و به طرف عروس رفتم و سر صحبت رو باهاش باز کردم،بهش تبریک گفتم و کتاب رو بهشون هدیه دادم….
کتاب “یادت باشد”….