یتیمان کوفه بر شانه آفتاب : قصه هایی کوتاه و دانستنی از تاریخ اسلام

یتیمان کوفه بر شانه آفتاب : قصه هایی کوتاه و دانستنی از تاریخ اسلام

یتیمان کوفه بر شانه آفتاب
نویسنده: محمدصادق موسوی گرمارودی
انتشارات قدیانی

بریده کتاب:

اباذر آمد. خسته، بی رمق، تشنه، غبارآلود. با ته مانده ی قدرتش خودش را ایستاده نگه داشت و سلام کرد و به چهره ی مقدس نبوی نگریست. رسول خدا مهربان، نگاهش کرد و فرمود: «دیر کردی؟»
– بلی، عقب ماندم.
– آن ظرف چیست که با خود داری؟
– آب است بزرگوار من! در گودالی آن را صاف و پاکیزه یافتم، برایتان آوردم.
رسول کریم صلی الله علیه و آله نگاهی به لب های خشک و صورت آفتاب زده و تن بی رمق اباذر افکند و فرمود: «خودت نوشیده ای؟»
– نه یا رسول الله!
– چطور صحرا را تشنه آمده ای با آنکه آب گوارا داشتی؟
– نخواستم آب شیرین را زودتر از شما بنوشم.

بریده کتاب(۲):

مرد با اندوهی در چشم و خشمی پنهان در صدا گفت: «سردار بزرگ اسلام، مالک اشتر نخعی را می شناسی؟»
جوان، مبهوت و وحشت زده گفت: «کیست که نام آن بزرگ را نشنیده باشد؟!»
مغازه دار گفت: «از نزدیک او را می شناسی؟»
جوان گفت: «از نزدیک که نه، ولی نامش را و شجاعتش را و بزرگواریش را شنیده ام.»
مرد گفت: «آن کهنه پوش متواضع که صورتش را به ضرب بلال نیم خورده آزردی، مالک اشتر نخعی بود.»

مرتبط با کتاب یتیمان کوفه بر شانه آفتاب 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم….
کتاب مقابله با پیمان شوم : نگاهی داستانی به روزگار پیامبراسلام (ص)

بیشتر ببینیم…
هلال شیعی : راز قدررت مسلمانان و چیدمان عجیب و محیرالعقول خداوند حکیم

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *