کتاب کمین : بعضی لحظات آنقدر زیبا هستند که حتماً باید ثبتشان کرد… آن هم با قلمی بی نظیر

کتاب کمین,سید مهدی شجاعی

کتاب کمین
نویسنده: سیدمهدی شجاعی
انتشارات نیستان

معرفی:

کمین لحظات دوست داشتنتی و لذت بخش را شکار کرده و با قلمی توانا به شیرینی عسل تبدیل به داستان های زیبایی کرده است.

بریده کتاب:

سید عباس با سر و دست و پای مجروح از سنگر دژبانی بیرون می آید. سرش را با باند، دستش را با چفیه و پایش را با تکه پارچه ای از لباس سربازی بسته است. پیداست که ناشایسته و عجولانه زخم هایش را بسته است که به خط برگردد. رسول مبهوت و متعجب سرتا پای عباس را برانداز می کند.
– بااین وضعیت واسه چی میخوای بری خط؟
– یک کار واجبی پیش اومده واسه این می خوام برم.
– اگرکاری هست من انجام می دم. نه خودم باید باشم. می دونی؟! عراق حمله کرده به خاک ما، من باید برم واسه دفاع
– کی حمله کرده؟
– البته چند ساله، ولی خب هنوز تو خاک ماست واسه این باید برم خط.
– اینو که می دونم ولی اگر مرد جنگ بودی که برت نمی گردونن عقب، دو روز استراحت کن، قابل استفاده که شدی، برو جلو
– بابا! من قابل استفادم، اون ها آدم های اسراف کاری ان. آدم سیبو که یک گاز می زنه، باید بندازه دور؟ نه تو بگو…

کتاب کمین : بعضی لحظات انقدر زیبا هستند که حتماً باید ثبتشان کرد..آن هم با قلمی بی نظیر

بریده کتاب(۲):

جواد !جواد ! یک دقیقه دست نگه دار. کار واجب باهات دارم.
– واجب ترازاین کار؟ هرلحظه ای که این سنگر زودتر حاضر بشه، تلفات کمتری می دیم.
– یه خبر راجع به رضاست باید زودتر بهت بگم.
– خودش الان اینجا بود.
– رضا داداشتو میگم.
– می دونم، منم همونو میگم.
– آخر اونکه شهید شده.
– بعد از شهادتش اینجا بود.
– پس می دونی خبر شهادتشو؟
– آره خودش گفت.
– به هرحال تو باید برگردی عقب.
– واسه چی؟
– واسه اینکه فقط تو موندی.
– من می مونم. خودش بهم گفت، شهید نمی شم. تو برگرد عقب.
– از کجا انقدر مطمئنی؟!
– چرا نمی فهمی خود رضا گفت. شهید که دروغ نمیگه. گفت تو هم می آی خبر بدی.

مرتبط با کتاب کمین 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
مرد رؤیاها: درس هم می خوانید برای خدا باشد. روایتی شیرین از فیزیکدان شهید

بیشتر ببینیم...
خاطره‌ی جالبی از رد شدن حاج قاسم سلیمانی در گزینش سپاه…

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *