کتاب شباویز : تاریخ دوستان بخوانید و لذت ببرید.

کتاب شباویز : تاریخ دوستان بخوانید و لذت ببرید.

کتاب شباویز : منیژه آرمین، سوره مهر

معرفی:

این کتاب آمیزه ای از واقعیات به هم پیوسته وجذابه
گاهی می گریید گاهی می خندید و بعضی جاها به فکر فرومی روید. گاهی از شنیدن آن ها تعجب می کنید و حتی در ذهن خود به دنبال پاسخ به پرسش های ایجاد شده در این داستان می گردید.

بریده کتاب(۱):

شهرآشوب, صاحب مجلس بود. زنی که لباس سیاه چسبانی اندام کشیده اش راقالب گیری کرده و موهای سیاهش را روی شانه ریخته بود! دو ردیف مروارید وگوشواره ی مرواریدش در میان سیاهی جلوه خاصی داشت. نگاه و حرکاتش اندوهی مصنوعی رانشان می داد. زنی چهل ساله بود که با آرایش ماهرانه به زحمت سی ساله به نظرمی رسید! او هم مثل بقیه زن ها ابروهایی نازک داشت. معلوم بود همه شان از زیردست ناتاشا بیرون آمده بودند. مادام گفت: خوب بود وقتی زنده بود به دادش می رسید. خیلی عقیده دارند استاد خزان را او دق مرگ کرد با آن کارهایش.

بریده کتاب(۲):

آقای مدرس شما به بیماری خطرناکی مبتلا شدید. یک بیماری لاعلاج.
مدرس گفت: بهتر زودتر راحت می شوم. حالا چه دردی دارم سل؟
– نه ازآن هم خطرناک تراست؟
– سرطان؟
– ازآن هم بدتر.
مدرس به چهره آرام شمس الدین نگاه کرد و حس کردکه او دارد شوخی می کند.
او هم با لحنی شوخ گفت: خوب آقای دکتر نگفتی این مرض خطرناک چی هست؟ تازه کشف شده؟
– نخیرآقای مدرس سال هاست کشف شده. این مرض اسمش سیاست است که باعث به وجود آمدن انواع بیماری های جسمی و روحی است!
حالا همه زده بودند زیر خنده.
مدرس گفت: میرعبدالباقی می بینی چه دکتر حاذقی آمده اینجا. انگار خود ابوعلی سینا است. بعد نگاه پرخنده خود را به شمس الدین دوخت و گفت: خوب حالا که این بیماری لاعلاج است ما هم تا اخرش می رویم. شمس الدین نگاه التماس آلودی به مدرس کرد و گفت: پس پدر مرا مبتلا نکنید.
مدرس قهقهه ای زد وگفت:پس هرچه زودتر از پیش من ببرش. چون لابد تو بهتر ازمن می دانی که این بیماری واگیر داراست.

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *