پسران جزیره : شما هم لذت ببرید از خواندن روایت این بزرگ مردان کوچک…

پسران جزیره : شما هم لذت ببرید از خواندن روایت این بزرگ مردان کوچک...

پسران جزیره : حسین فتاحی، نشر امیرکبیر

معرفی:

بعضی وقت ها دلت می خواهد به همه نشان بدهی که بزرگ شده ای و باید تو را جزو آدم ها حساب کنند. آن وقت می روی سراغ کارهایی که بوی خطر می دهد و وحشتناک است. حالا فکرکن که موفق هم بشوی.
چه لذتی دارد خواندن این کتاب!

بریده کتاب(۱):

گفتم: عجب چشمت تیز است.
قاسم آهسته گفت: بزن به تخته چشم نخورم.
گفتم: بو هم خوب تشخیص می دهی، آن بوی سیگار یادت هست؟
گفت: اگر این دو تا چیز را نداشتم که کارم زار بود. چند لحظه نگذشته بود که دیدم قاسم دارد با بینی اش تند و تند هوا را بو می کشد، بعد آهسته گفت: بوی آتش! لحن صدایش عوض شده بود. ترس داشت و آهسته حرف می زد. گفتم: بیا برگردیم.
قاسم گفت: کجا برویم، تازه هرکه هست احتمالا صدایمان را شنیده، آتش همین نزدیکی است. قاسم اسلحه اش را به حالت آماده در دست گرفت و آهسته رفت گوشه سمت چپ آنجا ایستاد. من در تاریکی نمی دیدمش، ولی چون می دانستم آنجا ایستاده قوت قلب داشتم…

بریده کتاب(۲):

آخرین قوطی کنسرو لوبیا را ظهر خورده بودیم وحالا که نیمه شب بود داشتیم از گرسنگی می مردیم.
از خستگی اسلحه هایمان را کف قایق گذاشته بودیم.
قاسم گفت بیا ماهی بگیریم، بخوریم. می توانی ماهی بگیری؟
گفتم: من می توانم بگیرم. تو می توانی خام خام بخوری؟
قاسم ماهی را برد به طرف دهانش و با حالتی پر از اکراه و انزجار تکه ای از آن را جویید وقورت داد. من هم تکه ای خوردم. آن قدر ها هم بد مزه نبود.

بریده کتاب(۳):

قاسم گفت: می دانی چیست؟
گفتم: چی؟
گفت: خدا این دو تا بچه را خیلی دوست می دارد.
– چطور مگه؟
– اول مارا کشاند تا این جا، بعد هم این باران را فرستاد که نتوانیم تکان بخوریم و کنارشان باشیم تا زخم او خوب شود.
– گفتم: پس خاله طوبی چی؟
گفت: خدای خاله طوبی هم بزرگ است غصه اش را نخور.

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *