شب و قلندر

معرفی

یک جوانمرد قهرمان پس از سفرهای سختی معشوقه گم شده خود را می یابد، اما یافتن معشوقه اش او را از عشق های دیگر منصرف نمی کند. او به دنبال حق و حقیقت و برقراری عدالت در سرزمین خود است به همین سبب تا پای جان از پای نمی نشیند.
قهرمان های واقعی، عاشقان واقعی هم هستند. جوانمردی و عشق شیرین را باهم در این کتاب بخوانید.

خلاصه

قهرمانی ایرانی وجوانمرد که پدر و مادر را در کودکی از دست داده رئیس دزدان می شود، اما با دزدین قالیچه ای سحرآمیز که زنی از میان آن گویی سخن می گوید و ابراز احساسات می کند، زندگیش دگرگون می شود و به دنبال ریشه و والدینش سفرهای سختی را پشت سر می گذارد. او در این سفرها با خود خیر و خوبی همراه می برد و دوستان زیادی می یابد تا در آخر عشق زنی او را پابند می کند و معمای زندگیش حل می گردد، اما این عشق سبب نمی شود از پا بنشیند. او توان تماشای ظلم ندارد و برای برپایی حق و نابودی ظالم تلاش فراوان می کند.

بریده ای از کتاب
صدایی در فضا می پیچد که:
– بایست! اینجا بهشت موعود است. اینک بوی گل های بهشتی را حس می کنی؟
– آری!
می دانست با پاشیدن یک شیشه ی عطر ارزان قیمت چنان فضایی را ساخته اند.
– هم اکنون به تو فرصت می دهم که برگردی و به زندگی معمولی خود مشغول شوی، زیرا اینک آزمایشی بس دشوار داری.
– قبول می کنم.
– پس باید به یکی از سه کاری را که به تو پیشنهاد می شود، انجام دهی. یا باید خود را به چاه بیندازی که سمت چپ توست، یا یا خود را در آتش بسوزانی که پشت سرت است و یا با تپانچه به سر خود شلیک کنی.
– مرگ با تپانچه را انتخاب کرد.
فیروز می دانست بعد از شلیک تپانچه بدون گلوله، به تالار خواهد رفت و غرق تکریم وتمجید خواهد شد. بعد از پیروزی در این مرحله به عالی ترینم شاغل دیوانی ازقبیل وزارت و صدارت یا سفارت می رسید.
ماشه را فشرد، اما تپانچه این بار خالی نبود…

جشمان خون بار چهل راه زن حریصانه به غنیمت ها خیره شده بود، تیمورخان با خشونت قالیچه ای را از زیر طاقه های پارچه روی زمین کشید و جلوی افراسیاب انداخت. از میان قالیچه صدایی بلند شد صدایی که افراسیاب آن را شیند صدایی آشنا شبیه لالایی ادران در سیاه چادرها که با صدای باد صحرایی آمیخته شد. افراسیاب فهمید هیچ کس جز او صدایی نشنیده. صدا همچنان می آمد و او را به یاد نوای کمانچه ای می انداخت که همیشه دوست داشت. صدایی که شاید از فراسوی زندگی او می آمد…. آیا دیوانه شده بود؟ آیا پیر و ناتوان شده بود که در برابر چشمان افسونگر یک زن چنین فریفته شده بود؟ (ص۱۰۲ و ۱۰۳)

namakketab
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *