رمانی واقعی از پسر پولدارترین مرد ایتالیا : ادواردو

ادواردو ، نویسنده: بهزاد دانشگر، نشر عهد مانا

معرفی: داستان تک پسر امپراطوری ایتالیا، مدیر شرکت فیات و فراری، مدیر باشگاه یوونتوس در دنیا سر و صدایی به راه انداخت که مجبور شدند برای خلاصی از سر و صدا او را از بالای پلی مرتفع به پایین بیندازد. اگر می خواهی ادواردو را جهان ببینی بخوان. . .

بریده ای از کتاب(۱):
می گویم: ببینم آنجلا تو چطوری این جا زندگی می کنی؟
– به سختی
– جدی می گویم توی این اتاق کوچک، توی این سر و صدا و شلوغی می توانی درس بخوانی؟
– من هم جدی می گویم، به سختی…
دوباره و صد باره خندید:
– به سختی درس می خوانم، به سختی نفس می کشم، به سختی کار می کنم، خلاصه این که به سختی زندگی می کنم… سخته نه؟
ببین حتی وقتی درباره ی سختی هایش هم حرف می زند باز هم می خندد. انگار هیچ چیز نمی تواند او را ناراحت کند.

بریده ای از کتاب(۲):
شما [در ایتالیا] از مسایل خبر ندارید، چون برخلاف این که شعار می دهید چندان هم توی آزادی نیستید، رسانه هایتان آزادند.
– شما [از ایران] آمده اید اینجا [ایتالیا] و می خواهید آزادی را به ما یاد بدهید؛ آن هم از کشوری که که هیچ گونه آزادی در آن وجود ندارد، مردمش حتی در لباس پوشیدن و غذاخوردن هم آزاد نیستند، چه برسد به فکر کردن و حرف زدن.
– معلوم است شما به ایران سفر نکرده اید… اطلاعاتتان را فقط از رسانه ها می گیرید! آن هم رسانه هایی که چی؟ آزاد نیستند.

معرفی کتاب با یه کلیپ جذاب…

بریده ای از کتاب(۳):
سیاست کار کسی است که پشت دیوار را ببیند، نه جلوی دیوار یا روی دیوار.
سیاست کار کسی است که شطرنج بلد باشد؛ ابایی نداشته باشد که سربازش را بدهد تا وزیرش زنده شود. ترسی نداشته باشد که اسبش را فدا کند، چون می تواند رخ حریفش را بگیرد. سیاست کار آدم های احساساتی نیست.

بریده ای از کتاب(۴):
– چرا باید کتاب دینی مان عربی باشد یا چرا باید به عربی نماز بخوانیم؟
مگر این اعراب نبودند که ما را هزار و چهارصد سال پیش تحقیر کردند و تمدن باستانی ما را از بین بردند؟ برای چه باید فرهنگشان را بپذیریم؟

– اگر خیلی عاشق تاریخ ایران باستانید یک بار هم اسکندر، تمدن تاریخی تان را خاک کرد.
حالا عرب ها اگر یک جا را خراب کردند، یک چیزهایی به جایش دادند، اما اجداد این دوستان اروپاییتان که فقط سوزاندند و خراب کردند، پس حالا چرا عاشقشان هستی؟

بریده ای از کتاب(۵):
همه نگران رواج مواد مخدرند، اما کسی نگران نیست که ما به سمت دنیایی می رویم که اساسش بر پایه ی مقدار حساب بانکی اشخاص پایه ریزی شده.

ادواردو به روایت کلیپ …

بریده ای از کتاب(۶):
– این جا اروپاست. هر کس هر جور دلش خواست می تواند فکر کند. هر جور دلش خواست می تواند زندگی کند… فقط به شرط اینکه به جامعه و بقیه آسیب نزند، پس چرا باید به ادورادو گیر بدهند؟
– نه وقتی پای میلیاردها یورو سرمایه در بین است، نه وقتی که پای یک دینی در میان است به نام اسلام که سال هاست مردم را از آن می ترسانند.

بازم یه کلیپ جذاب دیگه ازکتاب ادواردو...

بریده ای از کتاب(۷):
او هم خودش یک قربانی است. قربانی سیستمی که به جای همه ی نداشته هایش مشروب و الکل ریخته توی دست و پایش تا غم نداشته هایش را فراموش کند. سیستمی که زن ها را مثل عروسک می کند و می اندازدشان توی چشم مردها تا کمتر غصه ی خانواده هایشان را بخورند.

بریده ای از کتاب(۸):
ارزش هر آدمی به باورهایش است… برای هر آدمی یک روزی پیش می آید که باید چیزهای مهمی را برای آن باورهایش هزینه کند؛ از خودش یا زندگی اش. آن روز است که نسبت آن فرد با باورهایش معلوم می شود.

بریده ای از کتاب(۹):
می خواهد بچه ها را ببوسد. آن که پنج سالش است خجالت می کشد و پشت مادرش پنهان می شود. آن یکی که سه ساله است را می بوسد و برمی گردد. [می گوید:]
– می دانی چرا این بچه ها نگران نیستند و سرشان به بازی خودشان گرم است؟
آن بچه ها می دانند یک بزرگتری را دارند که مراقبشان است که نمی گذارد آن ها آسیبی ببینند. کاش ما هم اندازه ی نیمی از اطمینان بچه ها به مادرشان را به بزرگترمان داشتیم…
الخیر فی ما وقع؛ خودت را بسپر به دست بزرگترت مومن

بریده ای از کتاب(۱۰):
– شما انقلاب کردید، جنگیدید که یک چنین آدم هایی به قدرت برسند؟ این قدر عوضی؟ این قدر راحت دروغ می گویند؟
– آن روزی که می جنگیدیم، دلیلمان کس دیگری بود، حالا هم با همان طرفیم. از کس دیگری طلبکار نیستیم.

بریده ای از کتاب(۱۱):
مادرش می آید جلوتر و زل می زند توی چشمانش.
– گوش کن ببین چه می گویم ادواردو… برای من هیچ کدام مهم نیست. برای من فقط تو اهمیت داری و تو حق نداری مسلمان شوی…
تو… حق نداری مسلمان شوی… من نمی گذارم. هر دین دیگری می خواهی داشته باش. بودایی باش. گاو بپرست. اصلا دین نداشته باش… اما مسلمان نباش.
ادواردو به آرامی انگشتان مادرش را از موهایش جدا می کند و کمی از درد موهایش کم می شود.
– هیچ کس نمی تواند دینم را از من بگیرد مادر…

بریده ای از کتاب(۱۲):
پدرش کمی خم می‌شود طرف ادواردو و با لحنی راز‌آلود می‌پرسد:
– دوستش داری؟

چشمان ادواردو برق می‌زند.
– اوهوم.
– خیلی وقت است می‌شناسی‌اش.
– توی این سفر بیشتر باهاش آشنا شدم… تقریبا هر شب با هم خلوت می‌کنیم.
– ایتالیایی است یا امریکایی؟
ادواردو شانه بالا می‌اندازد انگار که بگوید مهم نیست یا معلوم نیست.
– اسمش چیست؟
– قرآن.
پدر ادواردو کمی جا می‌خورد. چیزی نمی‌فهمد.

بریده ای از کتاب(۱۳):
ادواردو با نحوه ی پول درآوردن و خرج کردن خانواده اش مشکل داشت. برایش مهم بود که پول و قدرت شان در چه مسیری هزینه می شود. علاقه ی چندانی به پول نداشت، یعنی پول را برای خودش نمی خواست. می گفت اگر او نباشد این پول در اختیار افراد نادرستی قرار می گیرد.

بریده ای از کتاب(۱۴):
– می دانی ادواردو چطور توانست از همه امتیازات و امکانات دور و برش دل بکند؟ خودش را پیدا کرد، نگذاشت گم شود. خودش که هیچ، خیلی های دیگر را هم پیدا کرد. می دانی… وقتی می دیدی کس دیگری هست که امام تو را، امیرالمومنین را بیش تر از تو دوست دارد، شرمنده می شدی؟
حاضر بود همه چیزهایی که ما توی اروپا دوست داریم رها کند و بیاید ایران…
ماند، فقط به خاطر اینکه بتواند حق قانونی اش را از امولش به دست بیاورد و خرج گسترش آرمان ها و اعتقاداتش کند.

بریده ای از کتاب(۱۵):
ادواردو رفت ایران دیدار امام، برگشت، از این رو به آن رو شده بود. آن روز توی آن دیدار در حضور کسانی که آن جا بوده اند امام پیشانی او را می بوسد. او در حقیقت تنها خارجی بود که امام پیشانی او را بوسیده اند، بعدها از آن به عنوان بهترین خاطره اش یاد می کرد. (صفحه ۷۸)

بریده ای از کتاب(۱۶):
یک رفیقی داشتم که می گفت ارزش هر آدمی به باورهایش است. توی این سفر یک چیز دیگر را هم فهمیدم. برای هر آدمی یک روزی پیش می آید که باید چیزهای مهمی را برای آن باورهایش هزینه کند. از خودش یا زندگی اش، آن روز است که نسبت آن فرد با باورهاش معلوم می شود. (صفحه ۲۹۰)

بریده ای از کتاب(۱۷):
تو قرآن مسلمان ها را خوانده ای؟
نه …
تو خوانده ای؟
دیروز یک چند صفحه اش را نگاه کردم… می دانی کتاب عجیبی است. هنوز اولین جملاتش را یادم هست… این کتابی است که در آن هیچ شک و تردیدی نیست. برای خدا ترسان هدایت است»
می دانی آدم را میخکوب می کند.
انگار قلب آدم می خواهد بایستد ….
خیلی محکم است. (صفحه ۳۴۸)

namakketab
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *