خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود…دریابش

خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود...دریابش

خون دلی که لعل شد
خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی
گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب
انتشارات انقلاب اسلامی

معرفی:

“خون دلی که لعل شد” توسط محمدعلی آذرشب گردآوری و به دست محمدحسین باتمان غلیچ از عربی به فارسی ترجمه شده است. نشر انتشارات انقلاب اسلامی به چاپ‌آن همت گماشته و برای اولین بار درسال ۱۳۹۷ در ۴۰۰ صفحه به چاپ رسانده است.

این کتاب، خاطرات مقام معظم رهبری از زندان ها، تبعید ها و بازجویی های سخت و مشقت بار مبارزات دوران انقلاب اسلامی را به رشته تحریر درآورده است. کتاب ابتدا به زبان عربی نگاشته و سپس از عربی به فارسی ترجمه شد.

 

ریاضت,سکوت
بریده کتاب(۱):

خانه ما طبق معمول اغلب خانه‌های ایرانی با، قالی مفروش بود اما دیدم این قالی‌ها هم جزو زوائد است و لذا آن‌ها را فروختم.
تنها دو قالی در اتاق مهمان‌ های همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.
وقتی تصمیم به فروش قالی‌ها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادر ها و دایی های او تاجر فرش بودن و می‌ دانستم که آن‌ها نمی‌ گذارند من این کار را بکنم.
یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آن‌ ها چند زیرانداز بخر.
زیرانداز در ایران ارزان‌ قیمت و کم‌ حجم است. او گفت:
– به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آن‌ ها هم اضافی ماند.

به یکی از شاگردانم (شهید کامیاب) گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبه‌های ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیرانداز ها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.

همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود:
– چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟
گفتم این دو قالی به جای آن قالی‌ هایی است که جزو جهیزیه خود آورده‌اید.
گفت: نه آن‌ ها را هم بفروش.

به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمانی های همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود. سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و به‌ جز یک استثنا….
ص۱۶۳

صحبت,روشنگری,مقاومت
بریده کتاب(۲):
آشیخ! ریش را تراشیدند؟
تمسخر,مسخره کردن,پاسخی مناسب

در آن‌ جا بیش از یک هفته ماندم در این مدت صورتم را تراشیدند و این نخستین باری بود که صورتم تراشیده می‌شد. در مورد تراشیدن صورت شنیده بودم که در اردوگاه ها صورت را خشک خشک و بدون آب و صابون می‌ تراشند که کاری زشت و دردآور است.
لذا در راه بیرجند به مشهد خود را برای استقبال از این لحظه وحشتناک و آزردن پوست صورت آماده می‌ ساختم.
زمان تراشیدن صورت فرارسید سلمانی آمد و من با نگرانی و تشویش به او نگاه می‌ کردم؛ کیفش را باز کرد و یک ماشین اصلاح از آن بیرون آورد با دیدن ماشین اصلاح، نفس راحتی کشیدم و معلوم شد جریان متفاوت از آن چیزی است که تصور می‌ کردم. بعد از آن اجازه خواستم که به دست‌ شویی بروم و سپس وضو بگیرم اجازه دادند با دو نظامی بروم.

در مسیر یک افسر جوان که به گستاخی و وقاحت معروف بود مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد:
– آشیخ! ریشت رو تراشیدند؟
و من فوراً پاسخ دادم:
_ بله سال‌ها بود که چانه خودم را ندیده بودم و حالا الحمدلله می‌بینم و بدین ترتیب اجازه ندادم خشنود و دلخوش شود.
ص۹۴

مقاومت, آگاهی بخشی
بریده کتاب(۳):
تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا مانند تاثیر صاعقه است

به او گفتم:
– قبلاً مرا در بیرجند دستگیر کردند و به نزد رئیس پلیس بردند حرفی را که آن جا زدم برای شما هم تکرار می‌ کنم؛
به او گفتم:
– شما مأموری و من هم مامور. من موظفم رسالت دینی خود را انجام دهم، شما هم می‌ توانید وظیفه‌ ای را که بر عهده دارید انجام دهید، شما کاری بیشتر از کشتن من از دستتان برنمی‌آید و من خود را برای کشته شدن آماده کرده ام، پس مرا از چه می‌ ترسانی؟

تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا مانند تاثیر صاعقه است

تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا مانند تاثیر صاعقه است؛ آن‌ها از کلمه «مرگ» وحشت دارند.
این افسر که جوانی خود را هم گذرانده بود از مرگ می‌ ترسید و اینک می‌ دیدید جوانی در سر آغاز راه زندگی به او می‌ گوید من خود را برای مرگ آماده کرده ام و از آن نمی‌ ترسم، سرش را برگرداند، حیرت‌زده شد و فرو ریخت؛ بعد خون سردی و آرامش خود را بازیافت و دوباره با مهربانی به من گفت: ان‌ شاءالله مسئله‌ ای برایش پیش نمی‌ آید فقط باید تعهد بدهی دیگر به چنین کارهایی دست نزنی…
ص ۱۰۹

فروش کتاب,نیاز
بریده کتاب(۴):

پایم را به تخت بستند، شلاق هایی با ضخامت‌ های مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آن‌ ها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود.
یکی از آن‌ ها شلاق برداشت شروع کرد به زدن به پاهایم. آن‌ قدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت او هم زد و زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدن و به همین ترتیب…

هرکدام از آن‌ ها فرصتی برای استراحت داشتند به جز من که نگذاشتند؛ حتی اندکی استراحت کنم!
در آن حال که قابل توصیف نیست من از خبائث برخی از آن‌ ها به شگفت می آمدم؛
وظیفه آن‌ها بود که شلاق را بالا ببرند و به من بزنند، این امری طبیعی است
همچنین وظیفه داشتند که مرا آن‌ قدر بزنند تا در برابر آن‌ ها از پا درآیند بنا براین طبیعی بود که پشت سر هم شلاق بزنند.

اما یکی از آن‌ ها خباثت خاصی از خودش نشان می‌ داد؛
شلاق را به دست می‌ گرفت، تسمه آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می‌ کشید و بعد ضربه می‌ زد تا بیشتر دلش خنک شود.

در حین شلاق زدن یکی از آن‌ها بالای سرم می آمد و از من می‌خواست از فلان کس از نهضت اسلامی بیزاری بجویم.
من اظهار مخالفت می‌ کردم و آن‌ها به زدن ادامه می‌دادند تا این‌که از هوش رفتم.
ص ۲۱۱

کنج سلول,یادخدا
بریده کتاب(۵):
سلول محبوب!

من هم چنان که هر چیز دیگری چه شکنجه، چه گرفتاری، چه لذت، پایانی دارد و تمام می‌ شود،
این نوبت شکنجه هم به پایان رسید.
پایم را باز کردم،
برخاستم تلوتلو می‌ خوردم و
قادر به راه رفتن نبودم هر دو پایم ورم کرده بود و درد سراسر وجودم را فراگرفته بود. یکی از آن‌ ها گفت:
– به سلولت برو ولی تو را به این جا برمی‌گردانن تا آن که اعتراف کنی.

وقتی به سلول برگشتم و وارد آن شدم
احساس راحتی عجیبی کردم احساسی نوعی امنیت و اطمینان به من دست داد!
پس از آن خشونت دد منشانه و شکنجه نفرت‌انگیز که در اتاق شکنجه با آن مواجه شدم و
اکنون چار دیواری که مرا احاطه می‌کرد و دری که پس از ورودم بسته شد،
در من نوعی آرامش روحی می آفرید!
خدا رو شکر کردم که این سلول ها را که معمولاً جای احساس تنهایی و غربت است مایه آرامش و اطمینان ساخته است…
ص۲۱۲

کتاب,فروش کتاب,نیاز
بریده کتاب(۶):
شاگردانم را شکنجه کردند!

تنها تسلای خاطر موسوی در این زندان این بود که وقتی از اتاق شکنجه برمی‌ گشت صدای مرا می‌ شنید که آیاتی از قرآن را تلاوت می‌ کردم.
مقامات زندان تصمیم گرفتند موسوی را از آن شیخ دور کنند
لذا او را به مجموعه سلول‌ های مقابل بردند.

او در آن‌ جا غریب افتاده و کسی را نمی‌ یافت که دل داری‌ اش بدهد؛
از همین رو به انواع ترفند ها متوسل می‌ شد تا به من نزدیک شود و صدایم را بشنود.
پایش در اثر شکنجه زخم شده بود نمی‌ توانست راه برود
لذا برای رفتن به دست‌ شویی روی باسن خود می‌خزید
یکی از ترفند هایش برای نزدیک شدن به من این بود که به نگهبان می‌ گفت می‌ بینی که من پایم زخمی است و نمی‌ توانیم از دست‌شویی استفاده کنم و باید به آن یکی بروم…
نگهبان معمولاً از سربازهای ساده لوح بود و قبلاً هم به زندانیان به ویژه به زندانیان مجروح گرایش داشت؛

حتی دیدم یکی از آن‌ ها موسوی را بر پشت خود حمل می‌ کند تا به دست‌شویی برساند. نگهبان به او اجازه داد به دست‌ شویی نزدیک سلول من بیاید.
وقتی از دست‌ شویی بیرون آمد به نگهبان گفت: می‌خواهم تیمم کنم، بعد گفت:
– خاکی که نزدیک دست‌شویی است، نجس است و لذا می‌ خواهم آن‌ جا تیمم کنم. ( به زمین مقابل سلول من اشاره کرد)…

او نزدیک شد و شروع کرد به تیمم کردن و هم‌ زمان صحبت کردن به زبان عربی با آهنگی شبیه دعا خواند که هر کس بشنود و عربی نداند خیال کند که او مشغول دعا خواندن است از جمله حرف‌ هایش که به یاد دارم این بود که به عربی می‌گفت:
– آقا السلام علیک و رحمه الله و برکاته…
شما نمی‌ دانید من چه عذابی می‌ کشم آیا اگر در این وزن  بمیرم شهید به حساب می‌آیم؟…
پس از آن که سخنانش به پایان رسید من شروع کردم به جواب دادن به زبان عربی و با همان آهنگ دعایی و گفتم:
– صبر کن ای سید بزرگوار… صبر کن، تا اینجا جنایت‌ کاران از تو ناامید شوند..‌ چیزی نبود که حتماً خدا تو را نجات می‌دهد.
ص ۲۲۳، ۲۲۴

جدایی دین و جامعه
بریده کتاب(۷):
خمینی مشهد!

وارد اتاق شد بعد چنان‌ که گویی با دیدن من غافل‌ گیر شده گفت:
– این چیست؟
این هم در زندان رژیم یک سوال معروف بود چون من هرگز نشنیدم که بازجویی در مورد یک زندانی بگوید این چیست؟
بازجو پاسخ داد:
– این خامنه‌ای است و از مشهد است.

مرد تازه‌ وارد، مثل این‌ که با شنیدن نام من شگفت زده شده باشد گفت:
-عجب این همان است، این همان کسی است که می‌ خواهد «خمینی مشهد» بشود.
این هم عبارتی بود که در پرونده من بارها تکرار شده بود؛
می‌خواهد خمینی مشهد باشد.
بعد افزود: دکتر او آدم خطرناکی است.

مرتبط با خون دلی که لعل شد👇👇👇👇👇

بیشتر…
سفرنامه ای شیرین: حافظ هفت

ببینید:
ترکیب مقاومت باآگاهی بخشی ورشد فکری،خط انقلاب اسلامی را تشکیل می دهد

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *