کتاب کلبه ی عمو تام : پیشینه ی عجیب یک کشور مدعی آزادی در برده داری

کتاب کلبه ی عمو تام : پیشینه ی عجیب یک کشور مدعی آزادی در برده داری

کتاب کلبه ی عمو تام
نویسنده: هریت بیچر استو
مترجم: محسن سلیمانی
انتشارات: نشر افق

معرفی کتاب کلبه ی عمو تام :

کلبه ی عموتام روایتگر زندگی دردناک‌ بردگان در کشور آزاد! امریکاست. این رمان در زمان انتشارش در آمریکا انقلابی به وجود آورد و آبراهام لینکلن (رئیس جمهور وقت آمریکا) اظهار کرد: «یکی از دلایل جنگ داخلی آمریکا برای آزادی بردگان، انتشار رمان کلبه ی عموتام بود.»

نویسنده رمان، هریت بیچر استو، که در این زمان فقط متون مذهبی و آموزشی و درسی می نوشت، کم کم شروع کرد به نوشتن داستان واره برای نشریات، و بالاخره در سال ۱۸۵۱، فصل اول رمان کلبه ی عمو تام را ظاهراً با الهام از ماجرای برده ی سیاه پوست و مؤمنی نوشت که زیر شکنجه مرد، در حالی که برای شکنجه گرانش دعا می کرد.

بریده کتاب:

هی لی گفت: «این بچه مَچه ها در تجارت واقعاً مایه ی دردسرند.»
مارکس گفت: «اگر می توانستیم یک نژادی از این زن های سیاه را گیر بیاوریم که بچه هایشان برایشان مهم نباشند، مطمئنم که در تمدن جدید به اوج پیشرفت و ترقی می رسیدیم.»
هی لی گفت: «آدم گاهی فکر می کند مادرها دوست دارند از شر بچه هایشان راحت شوند اما می بینید که این طوری نیست. هرچه بچه ها بیشتر دردسر درست می کنند و بی ارزش تر هستند، مادرها سفت تر بهشان می چسبند.»

مارکس گفت: «آره، همین طور است. یک بار زنی را خریدم که یک بچه ی مریض احوال و مردنی داشت. من هم مفتی دادمش به یک نفر که فکر می کرد می تواند بزرگش کند. اما نمی دانید که مادره چه کار می کرد. طوری گریه می کرد که انگار همه ی دوستانش را از دست داده. هی این طرف و آن طرف می دوید و همه جا را دنبال بچه زیر و رو می کرد.»

بریده کتاب(۲):

زن با اضطراب به چهره ی مردی که او را خریده بود، نگاه کرد.مرد میانسال محترم و خیری به نظر می رسید.
سوزان گفت: «ارباب! لطفاً دخترم را هم بخرید.»
مرد گفت: «دوست دارم این کار را بکنم، اما میترسم پولش را نداشته باشم.»
دخترک روی بلندی رفت و وحشت زده و با خجالت اطرافش را نگاه کرد.
مادرش که دید او زیباتر از قبل شده، ناله و زاری کرد. فروشنده مزایای او را با مخلوطی از دو زبان فرانسه و انگلیسی با آب و تاب شرح داد.

مرد خیر به سوزان گفت:
«تا آن جا که بشود پیش می روم.» اما چند لحظه بعد، قیمت حراج خیلی بالاتر از بودجه اش رفت. این بود که دیگر ساکت شد. به زودی مزایده ی اصلی فقط بین دو نفر در جریان بود: پیرمردی اشرافی و مرد کله قندی. اما مرد کله قندی امتیازات بیش تری داشت: لجاجت و پول بیشتر! بالاخره هم چکش فرود آمد و او صاحب روح و جسم دخترک شد.
ارباب او لگری که صاحب مزرعه ی پنبه در کنار رودخانه ی رِد ریوِر بود، دخترک را با شدت به همان طرف که تام و دو مرد دیگر ایستاده بودند، هل داد و دخترک گریه کنان پیش آن ها رفت. مرد خیر ناراحت شده بود. اما مهم نیست! از این اتفاق ها هرروز می افتد.

بریده کتاب(۳):

املین که سعی می کرد خود را آرام نشان دهد، به مادرش گفت: «مادر سرت را روی پای من بگذار و ببین می توانی یک چرت بخوابی؟»
سوزان گفت: «املین، من دل این که بخوابم را ندارم. نمی توانم. شاید این آخرین شبی است که ما با هم هستیم.»
_ مادر! این حرف را نزن. کسی چه می داند، شاید ما را با هم خریدند.
سوزان، مسیحی مؤمنی بار آمده بود و خانمش هر روز برایش انجیل می خواند. به همین جهت مثل همه ی مادران مسیحی، وحشت داشت که مبادا دخترش زندگی ننگینی پیدا کند.
این بود که گفت: «دخترم! می خواهم موهایت را شانه کنم تا فردا صاف باشد.»
_ چرا مادر؟
_ این طوری بهتر تو را می خرند.

بریده کتاب(۴):

وقتی جلو سوزان و املین رسید، پرسید: «پس فِر موهایت چه شد دختر؟»
دخترک خجالت زده به مادرش نگاه کرد.
سوزان گفت: «من دیشب بهش گفتم موهایش را صاف و مرتب کند تا فر و آشفته نباشد و نجیب تر به نظر برسد.»
اسکگز گفت: «فضول!»
بعد رو به املین کرد و گفت: «فوری برو و موهایت را مثل اولش کن و برگرد.» بعد، به مادرش گفت: «تو هم برو کمکش کن. آن فرها صد دلار قیمت این دختر را بالا می برد!»

بریده کتاب(۵):

صاحب کارخانه به عهدش وفا کرد و یکی دوهفته بعد، به شیوه ی تشویقی متوسل شد که ارباب جورج را ترغیب کند تا او را دوباره به کارخانه بازگرداند. اما ارباب جورج گفت:«این جا کشور آزادی است آقا، و جورج برده ی من است. من هم اختیار کامل او را دارم.»
و بدین ترتیب، آخرین امید جورج نیز تبدیل به یأس شد.

بریده کتاب(۶):

بعد از این که این جا آمدم، بچه دار شدم.
فکر کردم می توانم بچه بزرگ کنم.
چون اربابم شرخر نبود. بچه ام خیلی ناز و خوشگل بود. خانمم انگار اولش از بچه خوشش می آمد، چون اصلاً گریه نمی کرد. خوشگل و تپل بود، اما خانمم مریض شد و من ازش مواظبت کردم. بعد، تب کردم و شیرم خشک شد. بچه ام پوست و استخوان شد. خانمم برایش شیر نمی خرید. می گفت هرچه دیگران می خوردند بهش بدم.
بچه هم گریه می کرد، گریه می کرد گریه می کرد. شب و روز.

خانم خیلی عصبانی شد و دلش می خواست بچه بمیرد و نمی گذاشت شب پیشم باشد. چون من مجبور بودم بیدار بمانم و به درد او نمی خوردم. مجبورم کرد در اتاقش بخوابم و بچه را در اتاق زیر شیروانی بگذارم. بچه هم تا صبح آن قدر گریه کرد که مرد. من هم برای این که دیگر گریه ی بچه را که همیشه توی گوشم بود نشنوم، مشروب خوردم. باز هم می خورم تا وقتی که بروم به جهنم.
اربابم می گوید من حتماً می روم به جهنم.
من می گویم الان هم توی جهنم هستم.

بریده کتاب(۷):

در نئواورلئانز، برده خانه خانه ای است مثل خانه های دیگر.
آن را تمیز و مرتب نگه می دارند و در زیر نوعی سایبان، ردیف مردان و زنان را به عنوان نمونه ی کالاهایی که در داخل خانه می فروشند، به صف می کنند. سپس بسیار مؤدبانه از شما درخواست می کنند که به داخل تشریف ببرید و از تعداد زیادی شوهر، همسر، برادر، خواهر، پدر و مادر و بچه بازدید کنید و و آن ها را معاینه کنید و به دلخواه خود، آن ها را سوا سوا یا یک جا بخرید.

مرتبط با کتاب کلبه ی عمو تام 👇👇👇

بیشتربخوانیم….
نقد رمان کلبه ی عمو تام : زندگی با برده های سیاه پوست و افکار و عقایدشان

بیشتر ببینیم…
خشونت تمام عیار پلیس آمریکا در بازداشت جوان سیاه‌پوست!

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *